كردها و فره باغ

یازار : Aydin

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSNVRqBs9TDY5bnUy0QmnHjQGlPbcyCuZSDqXUtXsZIrlpRKQMCWDe_jA

 

قره باغ روستاي بزرگي است در شمال اورميه ، نزديك راه ارتباطي اورميه به سلماس كه تقريبا در 65 كيلومتري اورميه قرار دارد. مردم آن از سالهاي گذشته به علت همجواري با مناطق كردنشين صوماي، مخصوصا قريه زيمدشت محل سكونت عمرخان شريفي در طول سالهاي متمادي با اشرار غارتگر درگيريهاي مي داشته وگاهي موفق به دفع اشرار و بيشتر مورد يغما و تجاوز آنها واقع مي شدند، جريان درگيري مذكور زير به علت بحراني بودن اوضاع و احوال منطقه در آن روزها و دفاع جانانه اهالي قره باغ و دفع حمله مهاجمان در آن زمان سر و صداي زيادي در منطقه ايجاد كرد و همه جا مورد بحث و نقل محافل گرديد. نگانده (حسن انزل) كه خود اهل روستا در سنين 16-17 سالگي در آن درگيري در آنجا بودم، مشاهدات خود را عينا مي نگارم:

در آن اوضاع و احوال كه بيشتر بلكه همه روستاهاي تابع شهر اورميه و سلماس مورد نهب و غارت و چپاول كردهاي ياغي ايل شكاك و ديگران قرار گرفته بود، روستاي قره باغ (در35 كيلومتري سلماس به اورميه و نزديك درياچه، پشت بلنديهاي گردنه قوشچي) به دلايل زير تا آن زمان مورد تهاجم قرار نگرفته بود.

1- اهالي روستا از چند ماه قبل با درك اوضاع و احوال به تهيه و خريد تعداد محدودي (تفنگ) اقدام كرده بودند.

2- وجود يك پاسگاه ژاندارمري با 10 و 12 ژاندارم كه روزهاي در محل پاسگاه گردنه قوشچي نگهباني مي دادند و شبها به روستا برميگشتند بيشترشان خود اهل محل بودند.

3- ميان معتمدان روستا پدرم و عموها و ساير بزرگان خانواده به علت همجواري ملكي، با عمرخان شريفي رئيس ايل شكاك از زمانهاي پيشين مراوده و آشناي و نوعي دوستي وجود داشت.

4- در مورد عمرخان شريفي بايد گفته شود كه در زمان ياغيگري اسماعيل آقا سيمكو معاون و وزير جنگ مشاراليه بوده و يك ماهي به عنوان حاكم اورميه و مامور فوق العاده از جانب وي منصوب شده و انواع تعديها و تجاوزها مرتكب شده بود و در دوره رضاشاه، سالها در زندان قصر مانده بوده و در شهريور 20 از زندان آزاد شده دوباره دم و دستگاه رياست ايلي را داير كرده و خود را فعال مايشا مي دانست؛ در زندان به يك عنصر سياستمدار با تجربه تبديل شده بود، كما اينكه در سالهاي 1320 الي 1325 كه حاكميت دولت مركزي به علت وجود قواي خارجي در آذربايجان اعمال نمي شد، اين مرد با ايجاد رابطه با ماموران و جاسوسان دول متجاوز از روس و انگليس و امريكا توجه آنها را جلب كرده و از حمايتهاي مادي و معنوي آنان بهره مند مي شد، از سوي ديگر خود را طرفدار حكومت مركزي معرفي كرده و در سال 1324 به واسطه پدر نگارنده و پسر عموي وي به سرهنگ زنگنه فرمانده قواي تظامي در اورميه پيغام فرستاد كه من در مقابل تمام تحريكات عوامل خارجي ايستاده ام و به مليت و وطن خود ايران هميشه وفادار خواهم بود؛ سرهنگ زنگنه فرمانده پادگان اورميه در آن تاريخ نيز كه اينگونه اعلام وفاداري از سوي روساي عشاير ياغي منطقه را كه هر كدام به نحوي مشغول نهب و غارت و سركشتي بودند، بعيد مي دانست با گفتن اين جمله كه آقاي عمر شريفي واقعا ايراني شريف است، و دولت اين و فاداري او را فراموش نخواهد كرد، به او ابراز محبت كرد.

منظور نگرانده اين است كه عمرخان نه آن گونه كه تظاهر مي كرد، واقعا دست از همه تجاوزات كشيده و كاملا به راه راست آمده بود؛ در حالي كه از همه مزاياي مادي اجانب بهرمند بود، از ماموران حكومتي نيز در مواقع مختلف استفاده مي كرده، در عين حال از تجاوز و ستم به اطرافيان خود نيز ابايي نداشت؛ چنانچه خانواده خود نگارنده بارها مورد ستم و تعدي نامبرده قرار گرفته بود و ارثيه مادري او را زا روستاي زيمدشت (محل سكونت عمرخان) واز روستاي شورگل به زور تصاحب كرده بود.

به مصداق مثل معروف: «عيبها جمله بگفتي هنرش نيز بگو» در مقابل اين همه بديها و نامردميها كه در خوي و خصلت عمرخان بود، در يك مورد واقعا جوانمردي كرد و با يك اقدام غير مترقبه جان و مال و شرف و ناموس تمام اهالي قره باغ و روستاهاي همجوار را از تهاجم كردهاي غارتگر نجات داد؛ ماجرا از اين قرار است كه در شب 22 ارديبهشت 1321 به وسيله پيكي به خانواده ما در قره باغ اطلاع داد كه من هر چه مي خاستم كردها را از حمله به قره باغ بازم دارم، موفق نشدم، قرار است فردا صبح به آنجا حمله آورند ...

با رسيدن اين پيغام تمام اهالي روستا مطلع شده و ژاندارمها نيز كه اگر اطلاع نمي رسيد، صبح زود طبق معمول هر روز به پاسگاه رفته و همه در آن جا غافلگير و قتل عام مي شدند؛ و بعد تمام اهالي روستاهاي پايينتر از قره باغ مانند نجف آباد، قالقاچي، گورچين قلعه، مغاتل نيز مورد نهب و غارت و قتل و تجاوز قرار ميگرفتند؛ لذا با دريافت اين خبرمشغول تدارك و آمادگي شده و با مشورت بزرگان و رئيس پاسگاه ژاندارمري، همگان به قلعه نيمه خرابه اي كه در قسمت بالاي ده از زمانهاي قديم باقي مانده بود، پناه بردند؛ از نصف شب تا ساعت 10 صبح كه تهاجم شروع شد، هر كس به توانايي خود و افراد خانواده اش اموال و اثاث و دامهاي خود را به داخل قلعه منقل كردند و در داخل قلعه نيز خانواده هايي چند كه منزل داشتند هر يك چند خانواده  مهمان پذيرفتند و همه جابجا گرديدند. بعضي خانواده ها هم كه سر پناهي نيافتند در محوطه باغچه هاي توي قلعه آلونكي درست كردند. تقريبا در ساعت 10 صبح اولين گلوله از جانب مهاجمان كه از كوه به سوي ده سرازير مي شدند،شليك شد؛ من (نگارند) در آن حال دو تا چراغ فتيله اي در دست به طرف قلعه بسرعت مي رفتم و به سرعتم افزودم و داخل قلعه شدم اما مادرم كه در خانه مانده بود تا بقيه اثاث حمل شود، دوباره برگشتم و در بين راه او را يافتمم و به داخل قلعه كشاندم و جنگ شروع شد. در اينجا بايد از يك فرد شجاعي به نام «حيدر» نام ببرم كه با تفنگ خود تنها به استقبال مهاجمان رفت و تقريبا يك ساعتي آنها را متوقف كرد تا همه توانستند به داخل قلعه برسند؛ بعد خودش را از ديوار به داخل انداخت؛ مرداني كه تفنگ داشتند دوبدو در هر برجي مستقر گشته و مشغول دفاع شدند؛ در كنار قلعه با فاصله صدمتري كليسايي مستحكم قديمي نيز بود كه تعدادي از اهالي و ژاندارمهاي در آنجا مجتمع شده بودند و آنجا به خيال اينكه قله مخربه است و ناچار گشوده خواهد شد در كليسا جاي خود را محكم كرده و فارغبال بودند و گاهگاهي تيري به اين سو و آن سو در مي كردند.،زيرا كليسا به علت موقعيتش مورد حمله قرار نگرفته بود.

رئيس ژاندارمها كه استواري به نام يداله خان مالكي بود، انصافا در آن روز خودش را خوب نماياند و با احساس مسوليت، فورا به ژاندارمهاي داخل كليسا پيغام داد و آنها را از آنجا به داخل قلعه آورد، در بين آنها گروهباني بود كه هنوز گلوله اي شليك نكرده، دست و پايش مي لرزيد، مذكور تفنگ او را گرفت و به دست يكي از اهالي روستا داد؛ جنگ با شدت شروع شده بود و من كه از برجي به برج ديگر مي رفتم و از داخل مزغلها به بيرون نگاه مي كردم؛ در يكي از برجها فردي به نام «ايمان كه كه» كه بسيار شجاع و نترس بود، گفت: بيا يكي را زده ام؛ از مزغل نگاه كردم، ديدم مردي است دراز قامت با لباس مندرس و چوبدستي كه در كنارش افتاده و گويا مي خواسته با همان وضع از ديوار قلعه كه تا حدي فرو ريخته و كوتاه شده بود، به داخل قلعه بپرد، همين كه دستهايش را بلند كرده بود؛ ايمان از زير بغلش زده و افتاده بود خون در اطراف جاري بود.

خلاصه، جنگ در حوالي غروب شدت بيشتري يافت و مهاجمان تمام نيرويشان را به كارگرفتند مقاومت مردم را شكسته و به داخل قلعه بريزند و گاهي دو سه تفنگ را هماهنگ كرده و با هم به يك نقطه از ديوار قلعه شليك مي كردند و آنها را فرو مي ريختند؛ ولي مدافعان بلافاصله با چوب و سنگ و خاك و گل و كيسه هاي شن فورا آنجا را ترميم مي كردند؛ در ساعات اوليه جنگ ژاندارمري به نام «ميرزاآقا» كه چند روز پيش لباس ژاندارمي پوشيده بود، خيلي سرحال ونترس مشغول دفاع بود؛ پلكاني به ديوار گذاشته واز بالاي ديوار به بيرون تيراندازي مي كرد؛ دفعۀٌ از روي پلكان سرنگون شد و كله اش متلاشي شد؛ گويا از بيرون با گلوله اي سرش را كه از ديوار ديده شده بود فورا نشانه گرفته بودند.

در آغاز تهاجم، اهالي فورا دو نفر از جوانان سبكرو و نترس را براي جلب حمايت و اعلام وضعيت به سلماس فرستاده بودند؛ اهالي سلماس هم كه مي دانستند در صورت مسخر شدن قره باغ تمام روستاهاي اطراف و حتي خود سلماس در معرض خطر خواهد بود، دسته جمعي در مقابل كانداني شوروي جمع و خاستار اعزام نماينده و دفع كارهاي داخلي شما دخالت نمي كنيم! ولي حاكم سلماس كه مكرم نامي از اهالي خود سلماس و مرد نيكخواهي بود و با تظاهر به طرفداري روسها به حكومت شهر گمارده شده بود با اصرار كمانداني را وادار به اعزام يك افسر با مترجم و دو نفر ژاندارم مي نمايد؛ چون قره باغ راه ماشين رو نداشت، و مي بايست تا گردنه قوشچي با اتومبيل و از آنجا با اسب و پياده به ده مي آمدند. لذا هيات همين كه به گردنه مي رسند، به اين بهانه كه اگر در تاريكي شب به روستا نزديك شويم ناشناخته مورد هدف مهاجمان و يا مدافعان قرار مي گيريم پس صبر كنيم تا صبح در قهوه خانه  آنجا مي مانند؛ اما علت اين كار آن ها اين بود كه به افسر مذكور گويا سفارش شده بود تا به هر بهانه رسيدن به محل را به تاخير بيندازند تا مهاجمان بتوانند به هدف خود برسند و دِه را متصرف شوند، اما مقاومت دليرانه مردم اين نقشه آنها را عقيم گذاشت و در دمدمهاي صبح كه آفتاب تازه سرزده بود، يكي از ژاندار همراه هيات كه خود اهل روستا به نام «علي» بود از لابلاي درختهاي باغهاي اطراف قلعه بانگ زد كه من فلاني هستم و با هيات روسي آمده ايم تيراندازي نكنيد؛ مردم نيز با شنيدن آواز او و شناختن وي با احساس خوشحالي دست از تيراندازي كشيدند؛ احساس خوشحالي از اين جهت كه در صورت تاخير رسيدن هيات و طول كشيدن نبرد احياناٌ مهمات و گلوله مدافعان كه محدود بود ته مي كشيد و عواقب ناگواري مي داشت، مردم از بالاي برجها مشاهده كردند كه مهاجمان گروه گروه، پياده و سواره مشغول بازگشت هستند و با ديدن سيل جمعيت كه از باز مي گشتند، تازه فهميدند چه لشكر بزرگي براي نهب و غارت و چپاول، مسلح و غير مسلح به سر وقتشان ريخته بودند.

افسر روس با مترجمين دور قلعه را گشت و در چند جا كه از جنازه ها مانده بود و يا جاي كشتگان مهاجم خونين ديده مي شد، با تشدد و عصبانيت به زبان روسي مطالبي گفت كه مترجمش ترجمعه كرد و گفت: رفيق كماندان مي گويند: چرا اينها را كشته ايد؟! رئيس پاسگاه ژاندارمري نيز كه معتمدان محلي همراهشان بودند، به مترجم گفت: از رفيق كماندان بپرسيد كه آيا ما به دنبال اينها سيب سرخ فرستاده بوديم ؟!

بالاخره، افسر روس گفت بگذاريد آنها بيايند و جنازه ها را ببرند كه آمدند و برند؛ گويا در حدود 12 تا 15 نفر كشته شده بودند واز اين طرف هم غير از آن ژندارم يك نفر از اهالي هم با تركيدن سنگ مزغل و اصابت به چشمهايش تا پايان عمر كور شد؛ و اين مقاومت اهالي قره باغ در آن موقعيت سر صداي زيادي ايجاد كرد و سبب گرديد كه  مهاجمان بعد از آن ديگر نتوانند به آن نواحي دستيازي كنند.

دليل قاطعي كه در صورت دستيازي مهاجمان به قره باغ به چه جنايتي ديت مي زدند، اين است كه هنگام جمع شدن مردم به داخل قلعه، يك پيرمرد هشتاد ساله و نابينا كه ماهجري از تركيه بود، به علت نداشتن كس و كار نبود فرصت همسايگان در داخل اتاقكش در نزديكي قلعه مانده بود؛ صبح بعد از رفتتن مهاجمان آشنايان به سراغش رفتند و ديدند غرق به خون در كف اتاق افتاده و تمام بدنش را با سرنيزه سوراخ سوراخ كرده  بودند؛ اين نشانه اي از شقاوت و سنگدلي و بيرحمي آنها بود كه يك فرد بي دفاع و نابينا را به چنين حالي كشته بودند، حال مقايسه شود كه در صورت تسلط به اهالي مخصوصا به مدافعان روستا چه جنايت را كه مرتكب نمي شدند؟!

در مدت حمله اشرار به قره باغ اهالي روستاي نجف آباد در دو كيلومتر پايين قره باغ در قلعه نيمه مخروبه خود در وسط روستا جمع شده با چهار قبضه تفنگ كه داشتند آماده بودند كه در صورت حمله اشرا ناچار از خود نمايند و اهالي روستاهاي قوشچي و باري و مغاطل و قالقاچي و گورچين قلعه نيز با توجه به سوابق امر در زمان كاظم خان، شبانه تمام مال و مواشي و اهل و عيل خود را به سنگ كاظم منتقل كرده و خود در بلنديهاي ميان گورچين قلعه قره باغ كه صداي رگبار گلوله ها كاملا شنيده مي شد مراقب بودند و يقين داشتند كه در صورت تسليم اهالي قره باغ و غارت و كشتار آنجا مهاجمان به سراغ آنها نيز خواهند آمد لذا تصميم داشتند مثل زمان كاظم خان در سنگ مذكور قلعه بند شده و دفاع نمايند. ولي خوشبختانه با مقاومت قره باغيها و آمدن مامور شوروري و برگرداندن اشرار و خوابيدن صداي گلوله ها آنان نفس راحتي كشيده و به فاصله يكي دو ساعتي چند نفر از ريش سفيدان و تفنگچيان آنها به قره باغ آمده و از اين موفقيعت اهالي ابراز خوشحالي كردند.

تنها كاري كه اهالي اورميه مي كردند، هر روز در تلگرافخانه جمع شده و ماجراي تهاجمات اشرار و محاصره شهر را مركز تلگراف و استمداد مي كردند؛ البته دفع اشرار كُرد در آن موقع براي حكومت كار مشكلي نبود؛ ولي اشكال در اين بود كه مقامات سياسي و فرماندهان ارتش شوروي كه نواحي آذربايجان را اشغال نموده بودند، اجازه اعزام قوا به آذربايجان را نمي دادند؛ چون اشرار از اين موضوع اطلاع داشتند، لذا هر روز جري تر و جسورتر مي گرديدند...

 

مطالب برگرفته از كتاب (اورميه در گذر زمان)

با تاليف حسن انزلي


  • [ ]