باب1. واژگان ناب تركي (فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن)

یازار : Aydin

باب1. واژگان ناب تركي (فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن)
چون بياموزي زبان ديگري جز مادري
برگشائي روي خود دروازه هاي ديگري
گويمت از واژگان ناب تركي، گوش كن
فاعلاتن ، فاعلاتن ، فاعلاتن ، فاعلن
سيب آلما و اريك زردآلو، قاوون خربزه
هئيوا به ، انگور اوزوم، دال شاخه ، دادلي بامزه
ايستي گرما و سويوق سرما ، ايليق با اعتدال
آست پائين ، اوست بالا ، اؤن جلو و پشت دال
ديز زانو،ديش دندان،ريش ساققال،ديل زبان
بازو قول،گردن بويون،كيپريك مژه،پاشنه دابان
قاش ابرو،چشم گؤز،بورون دماغ وگوش قولاق
دست ال ، انگشت بارماق ، لب دوداق و پا آياق
مه دومان،باران ياغيش،قار برف و شاختا سوز سرد
قايغي غم ، زخمه يارا ، تاول سولوق و آغري درد
اؤلكه كشور ، بؤلكه استان ، شهر باليق ، كند ده
بوغ بخار و سوز شاختا ، چن ـ دومان هر دوست مه
خاك توپراق است و آتش اود ، سو آب و باد يئل
گيسوساچ،توك موي،سانجاق گيره باشد، زلف تئل
آسمان گؤي ، يئر زمين ، دريا دنيز ، كؤوشن فلات
نان چؤرك ، ميوه يئميش ، تازه يئني ، مانده بايات
آتش عشقت مرا سوزاند در هر صبح و شام
من گئجه گوندوز سنين سئوگي اودوندا يانميشام
قارين اشكم،آرخا پشت و سينه كؤكسو، دل كؤنول
كوه داغ ، چشمه بولاق ، دؤش دامنه و غار كؤوول
شير آسلان ، قوش پرنده ، آهو جئيران ، مار ايلان
گاواينك،گربه پيشيك وموش سيچان،شاهين توغان
دي دونن، فردا يارين ، امروز بوگون ، امشب گئجه
روزگون،آي ماه و ايل سال و يوز ايلليك يك سده
سوچ گناه ، دامو جهنم ، آتش اود، اوچماق بهشت
ياخشيراق باشد نكوتر ، ياخشي خوب و پيس زشت
روز گوندوز ، شب گئجه ، آخشام غروب و دان سحر
سوروجو راننده و مركب بينيت ، تاير تكر
پنجره آچيشقا و قاپي در و كليد آچار
بسته باغلي ، باز آچيق و گن گشاد و تنگ دار
مس پاخير ، نقره گوموش ، آهن دمير ، آلتين طلا
سونسوز ابتر ، ته تغاري سون بئشيك ، كودك بالا
آبي گؤي ، آل سرخ و ياشيل سبز و ساري زرد رنگ
كرپيج آجر ، ماسه قوم ، توپراق خاك و داش سنگ
گلدي آمد ، گئتدي رفت و ايچدي نوشيد ، قالدي ماند
يازدي بنوشت و آپاردي برد و اوچوتدو پراند
گئتميش ايدي رفته بود و گؤرموش ايدي ديده بود
وئرميش ايدي داده بود و درميش ايدي چيده بود
گول بخند ، آغلا بگري و دور بمان و قاچ بدو
باخ ببين و چيخ برو بالا و يئن پائين برو
دل ز دستم رفت ، اما اي گل مننآمدي
كؤنلوم الدن چيخدي گئتدي ، آمما او گول گلمه دي
بير،ايكي،اوچ؛دؤرد،بئش،آلتي؛يئددي،سكگيز؛دوققوز،اون
يك،دو،سه،چار؛پنج و شش،هفت؛ هشت و نه ده،حفظ كن
بيست ايگيرمي ، سي اوتوز، چل قيرخ و پنجاه اللي دان
شصت آلتميش، يئتميش هفتاد ، ***ن هشتاد بربخوان
گر تو خواهي آوري اعداد تركي را به كار
هم ، نود دوغسان و يوز صد ، مين هزار آيد شمار
لر نشان جمع و سيز معناي نفي اندر بيان
ائللر اقوام ، دختران قيزلار و ديلسيز بي زبان
صادقم كو مانده ام از يار خود اندر فراق
صادقم كيم قالميشام من سئوگيليمدن چوخ اوزاق
قيش زمستان ، عيد بايرام ، ياز بهار ، پائيز گوز
ياخشيليق خوبي بود ، دالدا نهان و صورت اوز
بوغچا بقچه ، گيره سانجاق ، باغلا بند و وا كن آچ
گوزگو آئينه بود ، شانه داراق و گيسو ساچ
نيزه ميزراق است و قالخان هم سپر ، چاليش جنگ
چاغ زمان ، زود ائرته ، گئج دير است و تأخير هم ديرنگ
سردسير يايلاق و كؤچمه كوچ و قيشلاق گرمسير 
كوه داغ و دشت كؤشن ، يورد خانه ، يول مسير
ييغما يغما ، جمعيت ييغوا و ييغجام جمع و جور
نان چؤرك ، ياپماق نان پختن شود ، تندير تنور
«
يئل ، يئلك ، يئلپيك و يئلكان» ، گر بخواهي اين بدان
«
باد» و «پر» ، هم «باد زن» وآن ديگري هم «بادبان»

آردینی اوخو|       چهارشنبه 31 فروردین 1390

عليرضا عباسي

یازار : Aydin

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTFCVh7OYXtDLABw-45jyBSxeKe_4TwczCkEzahW_r3M1mEb1GBO7mgsg

 

علي‌رضا عباسي تبريزي وفات ۱۰۳۸ هجري قمري، خطاط برجسته و استاد خوشنويسي ايراني بود كه از طرف شاه عباس صفوي به لقب شاهنواز خان ملقب گرديد. وي خط نسخ و ثلث را با استادي تمام مي‌نوشت و در خط نستعليق شيوه‌اي خاص داشت. اين استاد بي‌نظير، علاوه بر مهارت كامل در نستعليق و ثلث در انواع خطوط نسخ و محقق و رقاع و ريحان و توقيع و تعليق نيز استاد كامل و ماهري بوده است.

 


علي‌رضا عباسي نخست در تبريز شاگرد ملا محمد حسين تبريزي و علاء الدين محمد بن محمد تبريزي معروف به علاء بيك بود و خط ثلث و نسخ را نيكو مي‌نوشت. پس از آنكه در زمان شاه محمد خدابنده پدر شاه عباس، عثمانيها تبريز را به تصرف آوردند، عليرضا از آنجا بيرون آمده و به قزوين پايتخت دولت صفوي رفت و در مسجد جامع آن شهر منزل گرفت و به كار كتابت مشغول شد و قسمتي از كتيبه‌هاي آن مسجد را با چند قرآن در آنجا تمام كرد. امضاء يا رقم او در اين زمان «عليرضا الكتاب» بوده و بدين رقم از سال ۹۸۱ تا ۹۹۰ كتابت از او ديده شده است. اين هنرمند اولين بار هنگامي كه مسجد جامع قزوين را با چندين كتيبه تزئين كرد، به‌شهرت رسيد. وي در شروع سلطنت شاه عباس در خدمت سردار فرهاد خان از سرداران مهم آن روزگار بود.

فرهادخان هرروز قدر و اعتباري بيش از روز پيش نزد شاه عباس مي‌يافت. اهل هنر از هر طبقه گرد فرهادخان جمع بودند و او چون علي رضا را هنرمندي تواناديد وي را ملازم خويش ساخت. علي‌رضا ملتزم ركاب فرهادخان شد و در خدمت اين سردار بكارهاي هنري و كتابت اشتغال داشت و در بيشتر مأموريتها همراه وي بود و با فرهادخان بخراسان و مازندران رفت. فرهادخان از امرايي بود كه در آغاز سلطنت شاه عباس بيش از هر كس ستاره اقبالش باوج كمال رسيده بود. لقب فرزندي هيچكس جز او نداشت مناصب و مأموريتهائي كه در دهساله اول سلطنت اين پادشاه نصيب او شد اسباب حقد و حسد و رشك اطرافيان گرديده بود. بالاخره در سال ۱۰۰۷ ه‍.ق به‌امر شاه عباس، الله ورديخان او را كشت. شهرت علي‌رضا در خدمت فرهادخان بجائي رسيد كه شاه هم بدو رشك مي‌برد و در سال ۱۰۰۱ هجري هنگاميكه فرهادخان حضور شاه شرفياب گرديد علي‌رضا را از فرهادخان خواست.

 

زندگي در دربار صفوي 

علي‌رضا روز پنجشنبه اول شوال سال ۱۰۰۱ ه‍.ق به خدمت شاه عباس درآمد و در زمره نديمان مخصوص وي داخل شد و شاه جمعي از خوشنويسان مانند محمد رضا امامي و محمد صالح اصفهاني و عبدالباقي تبريزي را بدو سپرد تا زيردست او خط ثلث را بياموزند. عليرضاي عباسي تا پايان عمر در زمره مقربان و نديمان مخصوص شاه بود و در سفر و حضر در سلك مقربان شرف اختصاص داشت و به تفقدات و انعامات و نوازشهاي بي پايان شاهانه سرافراز و مفتخر و به لقب شاهنواز ملقب شد. محبت و علاقه شاه عباس به اين مردهنرمند بدان پايه بود كه گاه پهلوي او مي‌نشست و شمعي به دست مي‌گرفت تا عليرضا در روشنايي آن كتابت كند.

تقرب علي‌رضا روز بروز پيش پادشاه افزونتر و بهمين نسبت احترام وي نزد اطرافيان شاه بيشتر مي‌شد .اوحدي راجع به صادقي بيك در عرفات توشته است (وي مدتي در خدمت شاه عباس بمنصب كتابداري سرافراز بود تا زمانيكه مولانا علي‌رضا تبريزي خوشنويس اين امر را جبراً قهراً از دست او در آورد) صادقي بيك كه در عهد شاه اسمعيل ثاني (۹۸۴-۹۸۵ ه‍.ق) داخل كتابخانه سلطنتي و در زمان پادشاهي شاه سلطان محمد (۹۸۵-۹۹۵ ه‍.ق) به‌منصب كتابداري (رئيس كتابخانه) سرافراز شده بود. درين زمان منصب كتابداري را علي‌رضا از او گرفت ولي صادقي تا پايان عمر (۱۰۱۷ه‍.ق) مواجب كتابداري را از ديوان اعلي مي‌گرفت .

ملا جلال منجم در وقايع سال ۱۰۱۰ه‍.ق چنين نگاشته است (به‌سبب شكايت كردن صادقي بيك كتابدار عتيق در سياه چشمه «مازندران» از نادر العصري ملا مير علي ثاني مولانا عليرضا كه مجدداً خدمت كتابداري و تمام نمودن كتاب خرقه كه مشتمل خطوط استادان نادر و محتوي بر صور استادان مصور قادر بود به او رجوع شده بود فرستادند كه اين خرقه را با خطوط و صور نقاشان و مذهبان و صحافان برداشته به حضور آيد و تاريخ كتاب خرقه نامي و تاريخ اين تصوير خرقه ماني واقع شده). تاريخ تدوين مرقع خرقه سال ۱۰۰۶ه‍.ق مي‌باشد كه اكنون از اين مرقع بي‌نظير جز نامي در ميان نيست. علي‌رضا در دربار شاه عباس مصدر كارهاي هنري بود در سال ۱۰۱۰ه‍.ق ابينه استانه ثامن الحجج عليه السلام را تعمير كردند شاه نظارت آنرا به‌عهده علي‌رضا واگذشت و كتيبه‌هاي صحن امام رضا وخواجه ربيع را به‌خط ثلث نگاشت و الواح زرين دور ضريح كه به‌استادي مستعلي زرگر ساخته شده به خط نستعليق وي زينت يافته است.

در سال ۱۰۱۷ه‍.ق به امر شاه عباس باتفاق شيخ بهائي و ملا جلال منجم براي تجديد بناي رصدخانه مراغه اقدام كرد. در سال ۱۰۲۰ه‍.ق خانه‌هاي اورا شاه به مبلغ سيصد تومان خريد و براي بناي مسجد در قسمت جنوبي ميدان شاه تخصيص داد. و اين مبلغ براي يك يا چند خانه در آن زمان مبلغ زيادي بوده است و از اين قيمت مي‌توان دريافت كه علي‌رضا داراي چه زندگي وسيع و باتجملي بوده است و از وسعت فضاي مسجد شاه وسعت منازل او را مي‌توان قياس كرد.

علي‌رضا هنرمندي متشخص و محترم و درميان مقربان شاه عباس عزتي خاص داشت و اين عزت تنها براي اين بود كه شاه او را اميني مخلص و خدمتگزاري با حقيقت مي‌دانست و از قول اسكندر بيك تركمان صاحب عالم آرا كه خود منشي مخصوص بود، عزت او نزد شاه به خوبي مي‌توان دريافت. قاضي ميراحمد منشي در گلستان هنر ضمن شرح حال مختصري كه راجع به علي‌رضا نوشته مي‌نگارد: «از جمله مقربان و مخصوصان پادشاه عالميانند و گاهي بكتابت و قطعه نويسي اشتغال دارند و پيوسته در مجلس بهشت آئين و محفل خاص خلدبرين و نوارشات بي‌غايت سرافراز و مفتخرند» غرض اينست كه در دربار شاه عباس نظير علي‌رضا كم مي‌شناسيم كه مقرب خاص بوده و اين امتياز را تاپايان سلطنت پادشاهي چون شاه عباس كه به نزديكان خود هرگز اعتماد نميكرد و اكثر آنانرا ببهانه‌هاي گوناگون مي‌كشت حفظ كرده باشد. نصرآبادي در تدكره خود كه نام علي‌رضا را جزو شعراي خوشنويس، بعد از ملا عبدالباقي معلم ثلث نويس مشهور نقل كرده و مي‌نويسد اگر چه فضيلت او به‌مولانا عبدالباقي نمي‌رسد اما بسيار پاكيزه وضع و آدمي روشن بوده است. از اين قول بخوبي مي‌توان حدس زد كه مقصود ميرزا طاهر نصرآبادي ستايش صفات نيك انساني در رفتار و كردار اوست و ادب و آداب در مقام قرابت با شاه و قاضي مير احمد منشي او را به اخلاق حميده و اوصاف پسنديده مي‌ستايد.

علي‌رضا عباسي بايد اواخر سلطنت شاه صفي را هم دريافته باشد. اما چون سال وفات وي به درستي معلوم نيست بايد به تقريب او را عمري طولاني برخوردار دانسته و به گوئيم تا اواخر سلطنت شاه صفي (۱۰۳۷- ۱۰۵۲ه‍.ق) در قيد حيات بوده است. از علي‌رضا دو پسر يكي بديع‌الزمان كه در خط نستعليق استاد و داراي فضائل و كمالات علمي بوده و محمد رضا كه خط نسخ را خوش مي‌نوشته است مي‌شناسيم.

 

قطعه چليپا به خط نستعليق اثر علي‌رضا عباسي قرن يازدهم هجري

 

علي‌رضا شعر هم مي‌گفت و علاوه بر خوشنويسي در نقاشي نيز مهارت داشت. از اين رو گاهي وي را با رضا عباسي نقاش پرآوازه هم‌عصرش اشتباه گرفته‌اند. از آنجايي كه عليرضاي عباسي رئيس كتابخانه سلطنتي بوده از اين لحاظ موظف بوده كه كليه كتابهاي خطي، مينياتورها، تذهيبها و قطعات و مرقعات خطي را كه به شاه عباس تقديم مي‌شده از لحاظ مسئوليت، نام خود را در روي آنها يادداشت و در دفاتر سلطنتي نيز به ثبت برساند و به علت شباهت اسمي بعضي از مستشرقين اروپايي مانند ميتوخ آلماني و بعضي از مورخين و نويسندگان ايراني اشتباهاً علي‌رضا عباسي را مينياتور ساز و تذهيب كار معرفي نموده‌اند در صورتي كه اين موضوع به احتمال زياد نبايد درست باشد.

گفته مي‌شود اختلاف سليقه و روش او با ميرعماد، كه او نيز هنرمندي خوشنويس بود و در نستعليق‌نويسي او را سرآمد ديگران مي‌دانند، موجب كدورت و انگيزه حسادت ميان اين دو استاد گرديد. اين حسادات پايان تلخي داشت و به قتل فجيع ميرعماد انجاميد. هر چند به دلايل مختلف اين را يك ‏افسانه بزرگ ساختگي دانسته‌اند كه در هيچ يك از منابع قديمي اشاره و ثبت نگشته‌است.

 

شاگردان 

از شاگردان او عبدالباقي تبريزي، محمد رضا امامي و محمد صالح امامي يا اصفهاني از همه مشهورترند.

 

آثار 

 

قطعه چليپا به خط نستعليق اثر علي‌رضا عباسي قرن يازدهم هجري، گر خامه هزارسال تحرير كند / در شرح غم فراق تقصير كند -- اين قصه به كاغذ و قلم نايد راست / دل خود بر تست با تو تقرير كند

 

گرانبهاترين اثري كه از او باقيست، قرآن بزرگ كتابخانه آستان قدس رضوي است.

كتيبه‌هاي سردر و كتيبه بزرگ كمربندي داخل گنبد مسجد شيخ لطف‌الله به خط ثلث مورخ به سال ۱۰۱۲ هجري اثر اوست. كتيبه زيباي سر در تاريخي مسجد شيخ لطف‌الله به قلم علي‌رضا عباسي به‌شرح زير است: ‹‹امر بانشاء هذا المسجد المبارك السلطان الاعظم و الخاقان الاكرم محيي مراسم آبائه الطاهرين مروج مذهب الائمه المعصومين ابوالمظفر عباس الحسيني الموسوي الصفوي بهادر خان خلد الله تعالي ملكه واجري في بحار التأييد فلكه بمحمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين صلوات الله و سلامه عليه و عليهم اجمعين كتبها علي رضا العباسي ۱۰۱۲ ›› دو كتيبه كمربندي داخل مسجد شيخ لطف الله كه در قسمت پائين گنبد بخط ثلث سفيد بر زمينه كاشي لاجوردي معرق جلب توجه مي‌كند به‌قلم علي‌رضا عباسي است. در انتهاي كتيبه اول كه شرح آداب ورود به مسجد از قول پيغمبر اسلام است نام خوشنويس چنين آمده است: ‹‹كتبها علي‌رضا العباسي في ۱۰۲۵›› و در انتهاي كتيبه دوم كه مشتمل بر تمام آيات سوره جمعه و سوره نصر است نوشته شده: ‹‹كتبها علي‌رضا العباسي غفر الله ذنوبه››

از كتيبه‌هاي معروف او كتيبه سردر مسجد شاه اصفهان(مسجد جامع عباسي يا مسجد امام خميني) به خط ثلث مورخ به سال ۱۰۲۵ هجري را مي‌توان نام برد و كتيبه چهارسوي اصفهان، هنوز باقي است و حكايت از كمال پختگي و هنرمندي قلم او دارد.

در مشهد گنبد زرين حرم امام رضا در پوشش خارجي آن كه طلاكاري است، داراي كتيبه‌اي زيبا و بزرگ به خط علي‌رضا عباسي است، متن اين كتيبه كه در چهار ترنج و به عربي نوشته شده، حاكي از زيارت شاه عباس از حرم و تزيين آن به دستور وي به سال ۱۰۱۰-۱۰۱۶ ه‍.ق. (۹۷۸-۹۸۴ ه.ش)است. در داخل گنبد، در منتهي‌اليه چهار ديوار حرم كه زير تاق گنبد واقع شده است، سوره جمعه به خط ثلث عليرضا عباسي نوشته شده است. صندوق چوبي و قديمي قبر مطهر داراي كتيبه‌اي به خط عليرضاي عباسي است كه در روي آن حك شده است: كلب آستان شاه ولايت عباس الحسيني الموسوي الصفوي تقديم نمود سنه ۱۰۲۲.همچنين كتيبه‌هاي طلاي درِ سابق حرم امام رضا به‌خط اوست كه امروزه در موزه آستان قدس رضوي نگهداري مي‌شود.[كتيبه‌هاي ضريح مربوط به دوره صفوي نيز به خط علي‌رضا عباسي بوده است. كتيبه طلاي اين ضريح كه شامل تمام آيه الكرسي در شش لوحه هر يك باندازه ۱۹.۵ ×۲۵۴ سانتيمتر مي‌باشد و اشعار فارسي خط نستعليق روي هشت صفحه هر كدام به‌طول ۸۸ سانتيمتر و عرض ۳۰ سانتيمتر طلا . كتيبة خط ثلث عليرضا شامل صلوات كبير كه پائين بعضي حاشيه‌هاي آن‌ها ريخته شده است. شامل ابيات زير:

 

بخشي از كتيبه‌هاي اسبق ضريح امام رضا، نمونه خط نستعليق علي‌رضا عباسي، قرن يازدهم هجري، تراب اقدام زوار هذالحرم عباس الحسيني -- شفيع خلق بروز جزا توانم بود -- سر بجاي پا درون روضه‌ات عمداً نهم -- اگر سگي ز سگان رضا توانم بود

 

و دو لوحه بزرگ و يك لوحه كوچك خط نستعليق شامل تاريخ به اين مضمون: «امر بصياغه المرقد الاشرف الاقدس» و روي لوحه ديگر اين عبارت نوشته شده: « تراب اقدام زوار هذالحرم عباس الحسيني» . و در دو كنار اين لوحه يك طرف نوشته شده: « كتبه عبد المذنب» طرف ديگر چنانكه ملاحظه مي‌شود نوشته شده «عليرضا عباسي سنه ۱۰۱۱» و روي لوح كوچك ديگر تحرير يافته «عمل كلب رضا مستعلي سنه ۱۰۱۲ »

كتيبه‌هاي سردر بناي خواجه ربيع در مشهد هم به خط اوست. اين دو كتيبه زيبا با تاريخ‌هاي ۱۰۲۶ و ۱۰۳۱ ه‍.ق در داخل گنبد و ساقه خارجي آن سال‌هاي احداث و تزيين بنا را مي‌نماياند.

يك امضاء از عليرضا عباسي نيز در كتيبه مسجد مقصود بيك اصفهان به تاريخ ۱۰۱۱ ه.ق موجود است.

از آثار خطاطي او رساله عينيه شيخ احمد غزالي به قلم علي‌رضاي عباسي در مصر در كتابخانه محمد علي پاشا موجود است و همچنين رساله مرصاد العباد شيخ نجم الدين رازي كه با آب طلا در روي كاغذ خانبالغ نوشته است در اسكندريه نزد يكي از اروپاييان موجود است. كتاب اسرارالنقطه امير سيد علي ابن شهاب الدين محمد همداني را به خط نستعليق بسيار زيبا به سبك مير علي هروي خوشنويس معروف با قلم خفي (ريز) نوشته كه در اسلامبول نزد يكي از مشايخ سلسله جلالي مي‌باشد. كتاب منتخب تاريخ الجنان و منتخب كتاب روضة الرياحين از تصانيف امام عبدالله اليافي اليميني را به دستور شاه عباس به خط ثلث، نوشته است. اغلب كتابهاي خطي و قطعات و مرقعات او را به خارجه برده، زينت بخش موزه‌هاي خارجي و كتابخانه‌هاي شخصي ساخته‌اند.

در قزوين كتيبه سردر عالي‌قاپو به خط علي‌رضا عباسي تبريزي است.

 

(ويكيپديا)


كردها و فره باغ

یازار : Aydin

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSNVRqBs9TDY5bnUy0QmnHjQGlPbcyCuZSDqXUtXsZIrlpRKQMCWDe_jA

 

قره باغ روستاي بزرگي است در شمال اورميه ، نزديك راه ارتباطي اورميه به سلماس كه تقريبا در 65 كيلومتري اورميه قرار دارد. مردم آن از سالهاي گذشته به علت همجواري با مناطق كردنشين صوماي، مخصوصا قريه زيمدشت محل سكونت عمرخان شريفي در طول سالهاي متمادي با اشرار غارتگر درگيريهاي مي داشته وگاهي موفق به دفع اشرار و بيشتر مورد يغما و تجاوز آنها واقع مي شدند، جريان درگيري مذكور زير به علت بحراني بودن اوضاع و احوال منطقه در آن روزها و دفاع جانانه اهالي قره باغ و دفع حمله مهاجمان در آن زمان سر و صداي زيادي در منطقه ايجاد كرد و همه جا مورد بحث و نقل محافل گرديد. نگانده (حسن انزل) كه خود اهل روستا در سنين 16-17 سالگي در آن درگيري در آنجا بودم، مشاهدات خود را عينا مي نگارم:

در آن اوضاع و احوال كه بيشتر بلكه همه روستاهاي تابع شهر اورميه و سلماس مورد نهب و غارت و چپاول كردهاي ياغي ايل شكاك و ديگران قرار گرفته بود، روستاي قره باغ (در35 كيلومتري سلماس به اورميه و نزديك درياچه، پشت بلنديهاي گردنه قوشچي) به دلايل زير تا آن زمان مورد تهاجم قرار نگرفته بود.

1- اهالي روستا از چند ماه قبل با درك اوضاع و احوال به تهيه و خريد تعداد محدودي (تفنگ) اقدام كرده بودند.

2- وجود يك پاسگاه ژاندارمري با 10 و 12 ژاندارم كه روزهاي در محل پاسگاه گردنه قوشچي نگهباني مي دادند و شبها به روستا برميگشتند بيشترشان خود اهل محل بودند.

3- ميان معتمدان روستا پدرم و عموها و ساير بزرگان خانواده به علت همجواري ملكي، با عمرخان شريفي رئيس ايل شكاك از زمانهاي پيشين مراوده و آشناي و نوعي دوستي وجود داشت.

4- در مورد عمرخان شريفي بايد گفته شود كه در زمان ياغيگري اسماعيل آقا سيمكو معاون و وزير جنگ مشاراليه بوده و يك ماهي به عنوان حاكم اورميه و مامور فوق العاده از جانب وي منصوب شده و انواع تعديها و تجاوزها مرتكب شده بود و در دوره رضاشاه، سالها در زندان قصر مانده بوده و در شهريور 20 از زندان آزاد شده دوباره دم و دستگاه رياست ايلي را داير كرده و خود را فعال مايشا مي دانست؛ در زندان به يك عنصر سياستمدار با تجربه تبديل شده بود، كما اينكه در سالهاي 1320 الي 1325 كه حاكميت دولت مركزي به علت وجود قواي خارجي در آذربايجان اعمال نمي شد، اين مرد با ايجاد رابطه با ماموران و جاسوسان دول متجاوز از روس و انگليس و امريكا توجه آنها را جلب كرده و از حمايتهاي مادي و معنوي آنان بهره مند مي شد، از سوي ديگر خود را طرفدار حكومت مركزي معرفي كرده و در سال 1324 به واسطه پدر نگارنده و پسر عموي وي به سرهنگ زنگنه فرمانده قواي تظامي در اورميه پيغام فرستاد كه من در مقابل تمام تحريكات عوامل خارجي ايستاده ام و به مليت و وطن خود ايران هميشه وفادار خواهم بود؛ سرهنگ زنگنه فرمانده پادگان اورميه در آن تاريخ نيز كه اينگونه اعلام وفاداري از سوي روساي عشاير ياغي منطقه را كه هر كدام به نحوي مشغول نهب و غارت و سركشتي بودند، بعيد مي دانست با گفتن اين جمله كه آقاي عمر شريفي واقعا ايراني شريف است، و دولت اين و فاداري او را فراموش نخواهد كرد، به او ابراز محبت كرد.

منظور نگرانده اين است كه عمرخان نه آن گونه كه تظاهر مي كرد، واقعا دست از همه تجاوزات كشيده و كاملا به راه راست آمده بود؛ در حالي كه از همه مزاياي مادي اجانب بهرمند بود، از ماموران حكومتي نيز در مواقع مختلف استفاده مي كرده، در عين حال از تجاوز و ستم به اطرافيان خود نيز ابايي نداشت؛ چنانچه خانواده خود نگارنده بارها مورد ستم و تعدي نامبرده قرار گرفته بود و ارثيه مادري او را زا روستاي زيمدشت (محل سكونت عمرخان) واز روستاي شورگل به زور تصاحب كرده بود.

به مصداق مثل معروف: «عيبها جمله بگفتي هنرش نيز بگو» در مقابل اين همه بديها و نامردميها كه در خوي و خصلت عمرخان بود، در يك مورد واقعا جوانمردي كرد و با يك اقدام غير مترقبه جان و مال و شرف و ناموس تمام اهالي قره باغ و روستاهاي همجوار را از تهاجم كردهاي غارتگر نجات داد؛ ماجرا از اين قرار است كه در شب 22 ارديبهشت 1321 به وسيله پيكي به خانواده ما در قره باغ اطلاع داد كه من هر چه مي خاستم كردها را از حمله به قره باغ بازم دارم، موفق نشدم، قرار است فردا صبح به آنجا حمله آورند ...

با رسيدن اين پيغام تمام اهالي روستا مطلع شده و ژاندارمها نيز كه اگر اطلاع نمي رسيد، صبح زود طبق معمول هر روز به پاسگاه رفته و همه در آن جا غافلگير و قتل عام مي شدند؛ و بعد تمام اهالي روستاهاي پايينتر از قره باغ مانند نجف آباد، قالقاچي، گورچين قلعه، مغاتل نيز مورد نهب و غارت و قتل و تجاوز قرار ميگرفتند؛ لذا با دريافت اين خبرمشغول تدارك و آمادگي شده و با مشورت بزرگان و رئيس پاسگاه ژاندارمري، همگان به قلعه نيمه خرابه اي كه در قسمت بالاي ده از زمانهاي قديم باقي مانده بود، پناه بردند؛ از نصف شب تا ساعت 10 صبح كه تهاجم شروع شد، هر كس به توانايي خود و افراد خانواده اش اموال و اثاث و دامهاي خود را به داخل قلعه منقل كردند و در داخل قلعه نيز خانواده هايي چند كه منزل داشتند هر يك چند خانواده  مهمان پذيرفتند و همه جابجا گرديدند. بعضي خانواده ها هم كه سر پناهي نيافتند در محوطه باغچه هاي توي قلعه آلونكي درست كردند. تقريبا در ساعت 10 صبح اولين گلوله از جانب مهاجمان كه از كوه به سوي ده سرازير مي شدند،شليك شد؛ من (نگارند) در آن حال دو تا چراغ فتيله اي در دست به طرف قلعه بسرعت مي رفتم و به سرعتم افزودم و داخل قلعه شدم اما مادرم كه در خانه مانده بود تا بقيه اثاث حمل شود، دوباره برگشتم و در بين راه او را يافتمم و به داخل قلعه كشاندم و جنگ شروع شد. در اينجا بايد از يك فرد شجاعي به نام «حيدر» نام ببرم كه با تفنگ خود تنها به استقبال مهاجمان رفت و تقريبا يك ساعتي آنها را متوقف كرد تا همه توانستند به داخل قلعه برسند؛ بعد خودش را از ديوار به داخل انداخت؛ مرداني كه تفنگ داشتند دوبدو در هر برجي مستقر گشته و مشغول دفاع شدند؛ در كنار قلعه با فاصله صدمتري كليسايي مستحكم قديمي نيز بود كه تعدادي از اهالي و ژاندارمهاي در آنجا مجتمع شده بودند و آنجا به خيال اينكه قله مخربه است و ناچار گشوده خواهد شد در كليسا جاي خود را محكم كرده و فارغبال بودند و گاهگاهي تيري به اين سو و آن سو در مي كردند.،زيرا كليسا به علت موقعيتش مورد حمله قرار نگرفته بود.

رئيس ژاندارمها كه استواري به نام يداله خان مالكي بود، انصافا در آن روز خودش را خوب نماياند و با احساس مسوليت، فورا به ژاندارمهاي داخل كليسا پيغام داد و آنها را از آنجا به داخل قلعه آورد، در بين آنها گروهباني بود كه هنوز گلوله اي شليك نكرده، دست و پايش مي لرزيد، مذكور تفنگ او را گرفت و به دست يكي از اهالي روستا داد؛ جنگ با شدت شروع شده بود و من كه از برجي به برج ديگر مي رفتم و از داخل مزغلها به بيرون نگاه مي كردم؛ در يكي از برجها فردي به نام «ايمان كه كه» كه بسيار شجاع و نترس بود، گفت: بيا يكي را زده ام؛ از مزغل نگاه كردم، ديدم مردي است دراز قامت با لباس مندرس و چوبدستي كه در كنارش افتاده و گويا مي خواسته با همان وضع از ديوار قلعه كه تا حدي فرو ريخته و كوتاه شده بود، به داخل قلعه بپرد، همين كه دستهايش را بلند كرده بود؛ ايمان از زير بغلش زده و افتاده بود خون در اطراف جاري بود.

خلاصه، جنگ در حوالي غروب شدت بيشتري يافت و مهاجمان تمام نيرويشان را به كارگرفتند مقاومت مردم را شكسته و به داخل قلعه بريزند و گاهي دو سه تفنگ را هماهنگ كرده و با هم به يك نقطه از ديوار قلعه شليك مي كردند و آنها را فرو مي ريختند؛ ولي مدافعان بلافاصله با چوب و سنگ و خاك و گل و كيسه هاي شن فورا آنجا را ترميم مي كردند؛ در ساعات اوليه جنگ ژاندارمري به نام «ميرزاآقا» كه چند روز پيش لباس ژاندارمي پوشيده بود، خيلي سرحال ونترس مشغول دفاع بود؛ پلكاني به ديوار گذاشته واز بالاي ديوار به بيرون تيراندازي مي كرد؛ دفعۀٌ از روي پلكان سرنگون شد و كله اش متلاشي شد؛ گويا از بيرون با گلوله اي سرش را كه از ديوار ديده شده بود فورا نشانه گرفته بودند.

در آغاز تهاجم، اهالي فورا دو نفر از جوانان سبكرو و نترس را براي جلب حمايت و اعلام وضعيت به سلماس فرستاده بودند؛ اهالي سلماس هم كه مي دانستند در صورت مسخر شدن قره باغ تمام روستاهاي اطراف و حتي خود سلماس در معرض خطر خواهد بود، دسته جمعي در مقابل كانداني شوروي جمع و خاستار اعزام نماينده و دفع كارهاي داخلي شما دخالت نمي كنيم! ولي حاكم سلماس كه مكرم نامي از اهالي خود سلماس و مرد نيكخواهي بود و با تظاهر به طرفداري روسها به حكومت شهر گمارده شده بود با اصرار كمانداني را وادار به اعزام يك افسر با مترجم و دو نفر ژاندارم مي نمايد؛ چون قره باغ راه ماشين رو نداشت، و مي بايست تا گردنه قوشچي با اتومبيل و از آنجا با اسب و پياده به ده مي آمدند. لذا هيات همين كه به گردنه مي رسند، به اين بهانه كه اگر در تاريكي شب به روستا نزديك شويم ناشناخته مورد هدف مهاجمان و يا مدافعان قرار مي گيريم پس صبر كنيم تا صبح در قهوه خانه  آنجا مي مانند؛ اما علت اين كار آن ها اين بود كه به افسر مذكور گويا سفارش شده بود تا به هر بهانه رسيدن به محل را به تاخير بيندازند تا مهاجمان بتوانند به هدف خود برسند و دِه را متصرف شوند، اما مقاومت دليرانه مردم اين نقشه آنها را عقيم گذاشت و در دمدمهاي صبح كه آفتاب تازه سرزده بود، يكي از ژاندار همراه هيات كه خود اهل روستا به نام «علي» بود از لابلاي درختهاي باغهاي اطراف قلعه بانگ زد كه من فلاني هستم و با هيات روسي آمده ايم تيراندازي نكنيد؛ مردم نيز با شنيدن آواز او و شناختن وي با احساس خوشحالي دست از تيراندازي كشيدند؛ احساس خوشحالي از اين جهت كه در صورت تاخير رسيدن هيات و طول كشيدن نبرد احياناٌ مهمات و گلوله مدافعان كه محدود بود ته مي كشيد و عواقب ناگواري مي داشت، مردم از بالاي برجها مشاهده كردند كه مهاجمان گروه گروه، پياده و سواره مشغول بازگشت هستند و با ديدن سيل جمعيت كه از باز مي گشتند، تازه فهميدند چه لشكر بزرگي براي نهب و غارت و چپاول، مسلح و غير مسلح به سر وقتشان ريخته بودند.

افسر روس با مترجمين دور قلعه را گشت و در چند جا كه از جنازه ها مانده بود و يا جاي كشتگان مهاجم خونين ديده مي شد، با تشدد و عصبانيت به زبان روسي مطالبي گفت كه مترجمش ترجمعه كرد و گفت: رفيق كماندان مي گويند: چرا اينها را كشته ايد؟! رئيس پاسگاه ژاندارمري نيز كه معتمدان محلي همراهشان بودند، به مترجم گفت: از رفيق كماندان بپرسيد كه آيا ما به دنبال اينها سيب سرخ فرستاده بوديم ؟!

بالاخره، افسر روس گفت بگذاريد آنها بيايند و جنازه ها را ببرند كه آمدند و برند؛ گويا در حدود 12 تا 15 نفر كشته شده بودند واز اين طرف هم غير از آن ژندارم يك نفر از اهالي هم با تركيدن سنگ مزغل و اصابت به چشمهايش تا پايان عمر كور شد؛ و اين مقاومت اهالي قره باغ در آن موقعيت سر صداي زيادي ايجاد كرد و سبب گرديد كه  مهاجمان بعد از آن ديگر نتوانند به آن نواحي دستيازي كنند.

دليل قاطعي كه در صورت دستيازي مهاجمان به قره باغ به چه جنايتي ديت مي زدند، اين است كه هنگام جمع شدن مردم به داخل قلعه، يك پيرمرد هشتاد ساله و نابينا كه ماهجري از تركيه بود، به علت نداشتن كس و كار نبود فرصت همسايگان در داخل اتاقكش در نزديكي قلعه مانده بود؛ صبح بعد از رفتتن مهاجمان آشنايان به سراغش رفتند و ديدند غرق به خون در كف اتاق افتاده و تمام بدنش را با سرنيزه سوراخ سوراخ كرده  بودند؛ اين نشانه اي از شقاوت و سنگدلي و بيرحمي آنها بود كه يك فرد بي دفاع و نابينا را به چنين حالي كشته بودند، حال مقايسه شود كه در صورت تسلط به اهالي مخصوصا به مدافعان روستا چه جنايت را كه مرتكب نمي شدند؟!

در مدت حمله اشرار به قره باغ اهالي روستاي نجف آباد در دو كيلومتر پايين قره باغ در قلعه نيمه مخروبه خود در وسط روستا جمع شده با چهار قبضه تفنگ كه داشتند آماده بودند كه در صورت حمله اشرا ناچار از خود نمايند و اهالي روستاهاي قوشچي و باري و مغاطل و قالقاچي و گورچين قلعه نيز با توجه به سوابق امر در زمان كاظم خان، شبانه تمام مال و مواشي و اهل و عيل خود را به سنگ كاظم منتقل كرده و خود در بلنديهاي ميان گورچين قلعه قره باغ كه صداي رگبار گلوله ها كاملا شنيده مي شد مراقب بودند و يقين داشتند كه در صورت تسليم اهالي قره باغ و غارت و كشتار آنجا مهاجمان به سراغ آنها نيز خواهند آمد لذا تصميم داشتند مثل زمان كاظم خان در سنگ مذكور قلعه بند شده و دفاع نمايند. ولي خوشبختانه با مقاومت قره باغيها و آمدن مامور شوروري و برگرداندن اشرار و خوابيدن صداي گلوله ها آنان نفس راحتي كشيده و به فاصله يكي دو ساعتي چند نفر از ريش سفيدان و تفنگچيان آنها به قره باغ آمده و از اين موفقيعت اهالي ابراز خوشحالي كردند.

تنها كاري كه اهالي اورميه مي كردند، هر روز در تلگرافخانه جمع شده و ماجراي تهاجمات اشرار و محاصره شهر را مركز تلگراف و استمداد مي كردند؛ البته دفع اشرار كُرد در آن موقع براي حكومت كار مشكلي نبود؛ ولي اشكال در اين بود كه مقامات سياسي و فرماندهان ارتش شوروي كه نواحي آذربايجان را اشغال نموده بودند، اجازه اعزام قوا به آذربايجان را نمي دادند؛ چون اشرار از اين موضوع اطلاع داشتند، لذا هر روز جري تر و جسورتر مي گرديدند...

 

مطالب برگرفته از كتاب (اورميه در گذر زمان)

با تاليف حسن انزلي


آذربايجان و مسله كرد

یازار : Aydin

http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRWzqlVnV8n225crehFJVGtjXB50EReBgEzzH22jyrkSeRwGslgKIXD_IE

         

مقدمه و طرح موضوع:بدون شك غرب آذربايجان (جنوبي) در طول تاريخ معاصر بخاطر عواملي همچون ژئوپولوتيك خاص، تركيب جمعيتي ناهمگون، تضاد مذهبي، دخالت كشورهاي خارجي و تضاد منافع آنها، قدمت كهن تاريخي، منابع سرشار خدادادي، سياستهاي غلط استعماري و زياده خواهانه اتخاذ و اجرا شده (بين المللي، دولتي، قومي) در اين منطقه همواره يكي از كانونهاي تنش، بحران و منازعات و كشمكشهاي بين قومي بوده است.

حافظه تاريخي مردمان اين ديار هنوز ايام و روزهاي سخت و سياه و خونين دوران شيخ عبيدالله شمزيناني، سيميتقو، جيلوها و ارامنه و نيز حوادث تلخ و خونين بدو و بعد از انقلاب را فراموش نكرده و بياد دارد كه چگونه هزاران تن از كودكان و زنان و مردان بيگناه و مظلوم ترك غرب آذربايجان قرباني زياده خواهي ها و طمعكاري ها و ددمنشيهاي انسان نمايان حيوان صفت شدند كه بي هيچ ابايي براي رسيدن به اهداف شوم و خيالي و بيگانه پرست خود از هيچ جنايتي و خيانتي فروگذاري ننموده و ضمن ايجاد وحشت و ناامني در منطقه باعث كشتار بي رحمانه بي گناهان و بي خانماني و مهاجرت هاي اجباري و تحميل صدمات جبران ناپذير مادي-معنوي مردمان اين خطه شدند.

در بررسي تحولات سياسي معاصر غرب آذربايجان مشخص ميشود “اكراد” بعنوان يكي از اقليتهاي مستعد ساكن منطقه، همواره يك پاي ثابت مناقشات و منازعات و جنگهاي بين قومي بوده اند. رهبران كردي معمولا با بكاربستن سياستهاي غلط و عموما قهر آميز و مسلحانه و نيز تعميم دادن مشكلاتشان با حاكميت به مردمان بي دفاع ترك غرب آذربايجان موجبات بحرانها و كشتارهاي زيادي گشته اند.

روند امروز جهاني و منطقه ايي و مخصوصا جريانات كشور عراق و تاثير آن بر كردهاي ايران و تلاشهاي مرموزانه و سوال برانگيز گروههاي افراطي آنها در منطقه غرب آذربايجان، ما را بر آن داشت تا در اين مقال با مروري هرچند مختصر به جنبشها و آشوبهاي مهم كردي كه در منطقه غرب آذربايجان رخ داده و لطمات زيادي را نيز بر اين منطقه وارد نموده اند آشنا شده و در صورت لزوم اقدامات لازمه را انجام دهيم. ما در اين مقال خواهيم كوشيد با استناد به منابع موثق تاريخي و منابعي كه بدست كردها نگارش يافته اند و نيز با اتكا به ديگر علوم انساني با قضيه بصورت علمي و مستند برخورد نماييم.

شيخ عبيدالله شمزيناني:

شيخ عبيد الله نهري كه او را شيخ عبيد الله شمزيناني يا شمزيني نيز گفته اند، پسر و جانشين شيخ طه يكي از بزرگترين زمينداران و نيز رهبران مذهبي طريقت نقشبنديه ميباشد. وي پس از مرگ شيخ طه در اوائل سده نوزدهم به رياست فرقه نامبرده نائل گرديده و توانست مريدان زيادي را دور خود جمع نمايد.

نياكان شيخ عبيدالله از ناحيه حكاري (در تركيه) به منطقه نهري و از آنجا به شمدينان مهاجرت نمودند و اين منطقه تبديل به زيستگاه و كانون فعاليتهاي آنان شد كه در ادامه بدلايل جاه طلبانه و كسب قدرت و تشكيل حكومت، به نواحي غرب آذربايجان يورشها و تهاجمات خونيني را با ياري و مساعدت دول اروپايي ترتيب دادند كه شرح مختصر آنها در ذيل مي آيد.

شيخ رسما و قانونا تبعه دولت عثماني بود، همچنين او رهبر مذهبي اكراد منطقه شرق عثماني نيز محسوب ميشد كه نفوذ زيادي در بين مريدانش داشت همچنين چند روستا و ديه كوچك در داخل سرحدات مرزي ايران و در غرب آذربايجان تحت نفوذ شيخ و مريدانش قرار داشتند. لذا وي با قدرتي كه در گذر زمان كسب كرده بود، ادعا و داعيه مالكيت آن روستاها را مطرح نمود. (شايان ذكر است در آن برهه زماني جنگ مذهبي بين حكومتهاي سني عثماني و شيعه مذهب قاجاريه در جريان بود و انگيليسيها نيز كه هميشه چهره مرموز خاص خود را داشته اند، متحد عثماني بودند و مخالف روسها و قاجاريه، لذا از شيخ عبيدالله كه يك سني مذهب افراطي بود حمايت ميكردند، به بيان روشنتر شيخ را تبديل به آلت دست خود نموده و از او بعنوان اهرمي جهت فشار بر ايران در جهت رسيدن به مقاصد خود استفاده مي كردند.) در سال 1290 “يوسف خان شجاع الدوله” حاكم وقت اورميه، از روستاهاي فوق الذكر به مانند مردمان ديگر منطقه درخواست پرداخت ماليات نمود. ولي طرفداران شيخ به تحريك وي از پرداخت ماليات سرباز زدند كه متعاقب آن اولين درگيري بين قواي دولتي و مريدان شيخ در گرفت، كه در پي آن مريدان شيخ شكست سختي را متحمل شدند. در اين حال دول انگليس و عثماني فرصت را مناسب ديده و به تحريك شيخ جهت حمله به سرحدات مرزي ايران پرداختند و انواع كمكها را در اختيارش گزاردند و نيز فشارهاي ديپلماتيكي دولت عثماني بر ايران آغاز گرديد. متعاقب آن دولت ايران ايستادگي نمود كه در نتيجه ((عشاير كرد عثماني به خاك ايران (غرب آذربايجان) تجاوز نموده و خسارتهاي زيادي به شهر اشنويه و روستاهاي اطراف وارد مي نمايند.)) (1) (در اينجا ذكر اين نكته خالي از لطف نيست كه چرا اكراد مذهبي افراطي به شهر اشنويه هجوم آوردند؟ شايد بدين دليل كه اشنويه برخلاف امروز [كه تقريبا كرد نشين است] آنزمان شهري ترك نشين و شيعه مذهب بود. همين طور اين تهاجم را ميتوان از جنبه مهاجرتهاي معاصر اكراد و ساكن شدن تدريجي آنها و تغيير تركيب جمعيتي منطقه غرب آذربايجان مورد بررسي قرار داد.)

دولت ايران و مردم ترك در مقابل اشغالگران و مهاجمان كرد و فشارهاي سياسي ايستادگي مينمايند و اين قضيه با شروع جنگهاي عثماني و روس در 1877م. موقتا به بوته فراموشي سپرده ميشود. اينبار شيخ با تحريك انگليسيها و دريافت پول از آنها برعليه روسها وارد ميدان جنگ ميگردد اما نمي تواند خدمات چشمگيري به عثماني نمايد ولي اكراد موفق ميشوند سلاحها و غنايم زيادي را از راه تاراج اموال مردم بدست آورند. مولف ارمني غوريانس مي نويسد: ((بعد از اتمام جنگ روس و عثماني، شيخ غارتها كرده و تاراجها آورده و دولت جمع نموده و شهرت پيدا نموده و به خيالات دور و دراز و خام افتاد.)) (2)

اينبار شيخ با تجديد قوا و كسب قدرت، ادعاهاي خود مبني بر فرمانروايي و تشكيل حكومت مستقل سني مذهب كردي را بطور جدي مطرح و سازماندهي مينمايد كه البته كمرنگ شدن حمايتهاي عثماني از شيخ هم مزيد بر علت ميشود. متعاقب اين مسائل ((سركنسول روس موسيو كربيل در سال 1879م. به دولت مطبوع خود اطلاع داد كه خلفاي شيخ در سال 1879م. پيوسته به ايران (منطقه غرب آذربايجان) آمده و كردهاي آنجا را تحريك مي كنند.)) (3) در اين هنگام شيخ كه جهت اجراي خيالات خام خود محتاج كمك دول بزرگ بود كوشيد به روسيه نزديك شود، ولي به نوشته خالفين ((كنسول روسيه در وان بنام كامساراكان به درخواست وي پاسخ مثبت نداد چون وزارت خارجه روسيه اعتقاد داشت كه اين رهبر مذهبي كرد به كردستان عثماني قناعت ننموده و دير يا زود به نواحي كرد نشين ايران هم هجوم خواهد آورد و اين به نفع روسيه نبود.)) (4) شيخ پس از مايوس شدن از كمك روسها ((در سال 1879م. سران قبايل كرد را در منطقه نهري دور هم گرد آورد و از ضرورت تشكيل امير نشيني كردي سخن به ميان آورد.)) (5) كه نواحي شرقي عثماني و نواحي غربي آذربايجان محور اصلي تشكيل چنين امير نشيني قرار گرفتند. مولف روس، خالفين، در باره نقشه عمليات شيخ و اكراد مي نويسد: ((بدينسان شد كه كردهاي مامش و منگور در مرز ايران تحت فرماندهي شيخ صديق پسر بزرگ شيخ، روانداز را تصرف نمايند و از آنجا بغداد را مورد هدف قرار دهند. عبدالقادر پسر دوم شيخ هم مامور تصرف موصل و عماديه گرديد و اشغال وان به عهده خود شيخ گزارده شد.)) (6)

با نگاهي به اين طرح حمله به ميزان جاه طلبي و تجاوزگري و رويا بافي شيخ پي ميبريم. آنچه كه در اين گفته ها مشخص است تشكيل تنها يك اميرنشيني مطرح نبوده، بلكه تشكيل يك امپراتوري (تخيلي) كردي و به بيان امروزي تر ((كردستان بزرگ)) [البته نه با اين نام] آنهم در سرزمينهايي كه بيشترشان متعلق به اكراد نيست مطرح بوده است. هرچند كه چنين طرحي هيچگاه به مرحله اجرا نرسيد و اينبار نيز شيخ قلدر اما نابلد به سياست، اسير سياستهاي انگليس و عثماني شد و آنها توانستند نظر شيخ را عوض نموده و او را تنها متوجه غرب آذربايجان (ايران) نمايند. در نتيجه در ماه اوت 1880م. براي اولين بار طرح حمله به ايران (نواحي غرب آذربايجان) آماده گرديد و اينبار عبدالقادر ميبايستي تبريز! و شيخ محمدصديق نيز اورميه، خوي و سلماس را متصرف ميشدند. شايان ذكر است انگليسيها و عثمانيان هركدام در جهت منافع خود از اكراد حمايت ميكردند. انگلستان بدليل اينكه بتواند جلوي رقيب خود يعني روسها را در امر نفوذ بر آسياي صغير بگيرد و در عوض نفوذ و قدرت خويش را تحكيم بخشد به حمايت از كردها مي پرداخت و عثماني هم علاوه بر تضاد مذهبي با ايران، در پي تامين امنيت داخلي كشورش و نيز بسط قدرت خود بعنوان يك امپراتوري در شرق بود. همچنين عثماني با حمايت از اكراد متعصب مذهبي بر آن بود تا آنان را در جنگ با ارمني ها در جهت مصالح خود وارد بازي نمايد. از طرف ديگر اكنون شيخ با قدرت بيش از حدي كه كسب نموده بود خطري براي انگليس و عثماني محسوب ميشد و آنان بدنبال فرصتي جهت تضعيف قدرت وي و در صورت لزوم سركوب وي بودند. در اينجا ذكر اين نكته ضروريست كه اكراد در حمله به ايران از سلاحهايي با مارك “هنري مارتين” ساخت كشور انگليس استفاده ميكردند.

بهرصورت در حمله به ايران (نواحي غربي آذربايجان) كه درواقع نقشه انگليسيها بود، ساووج بولاغ (سويوق بولاق) هدف اول كردها قرار گرفت. ساووج بولاغ كه شهري كوچك و عمدتا ترك نشين بود با حمله شيخ غارت شده و تعداد زيادي از مردم بيگناه نيز كشته شدند همچنين شيخ در اين حمله از همكاري ايلات و عشاير كرد ساكن اطراف شهر نيز بهره مند بود و آنان نيز ((تحت تاثير دو عامل مذهب و شركت در غارت و چپاول اموال آذريها بدنبال او راه افتاده بودند.)) (7) ساووج بولاغ ترك نشين نيز دچار همان سرنوشت شوم اشنويه گشت و بعد از اين چپاول و كشتار، بسياري از ترك ها از آن شهر به اجبار خارج شدند و اين روند در آينده نيز ادامه داشت تا اينكه امروز ما شاهد عمدتا كردنشين شدن شهر ساووج بولاغ هستيم.

اما بعد از ساووج بولاغ نوبت به مياندوآب (قوشاچاي) رسيد. فجايعي كه اكراد در آنجا انجام دادند دلگدازتر و وحشيانه تر از نواحي ديگر است. ((بهرحال در روز جمعه 25 شوال 1297 ه.ش حمزه آقا (رئيس ايل منگور) و عبدالقادر به مياندوآب حمله كردند و عشاير سركش، مساجد و خانه هاي مردم را به آتش كشيدند و بازار شهر را غارت كردند. بر پايه گزارش كارگزاري ساووج بولاغ به وزارت خارجه در سال 1298ه.ق سه هزار و پانصد تن در اين رويداد كشته شدند. در ذيل كتاب”قيام ملا خليل و رد فرمان رضا خان” بخشهايي از يك مثنوي كردي آمده كه در اشعار اين مثنوي به فرمان شيخ براي غارت مياندوآب و قتل عام ساكنان ((عجم)) آنجا، آتش زدن شهر و غارت اموال مردم و بازاريان توسط عشاير و سوءاستفاده مردم بي سروپا و چوپانان و گاوچرانان كرد از اين اوضاع اشاره شده است.)) (8) حاج سياح در سياحت نامه (خاطرات حاج سياح) معروف خود واقعه كشتار مردم مياندوآب بوسيله اكراد را چنين شرح مي دهد: ((اكراد مالها برده و آباديها را آتش زدند. آنان اطفال شيرخوار را به هوا انداخته و از زير شمشير زده و دو قطعه ساختند و مي گفته اند صلي علي محمد! ، شكم زنان حامله را دريده و دختران باكره را بي سيرت بعد قتل كرده به مردم و زن و پير و جوان و طفل ابقاء نكرده بعد از غارت، آتش به مزارع و محصول و آبادي مي زده اند.)) (9(

بعد از كشتار وحشيانه بوسيله اكراد در مياندوآب اينبار آنان در 28 ذيقعده 1297ه.ق به شهر بناب حمله كردند ولي با مقاومت دليرانه مردم و ياري قواي دولتي شكست خورده و به ساووج بولاغ و مياندوآب برگشته و طرح حمله به اورميه را ريختند. همزمان با حمله اكراد به غرب آذربايجان”مستر آبوت” كنسول انگليس در تبريز با هدايت “تامسون”- سفيرشان در ايران- محل ماموريت خود را به قصد اورميه ترك نمود تا در شرايطي كه اكراد به فرماندهي محمد صديق در 15 ذيقعده الحرام سال 1297 اورميه را محاصره نموده بودند، بتواند كمكهاي مفيدي به كردها و شيخ ارائه دهد. “علي خان افشار” كه در جريان محاصره اورميه در شهرحضور داشته و جزو مدافعين بوده تصريح ميكند كه “كنسول آبوت”اصرار داشت “اقبال الدوله” –حاكم اورميه- شهر را به شيخ تسليم نمايد و استدلال ميكرد: ((شما با سه هزار نفر مردم رزم نديده و تجربه نياندوخته و يك قلعه خرابه و درهم شكسته تاب تحمل سي هزار لشكر جرار شيخ را نداريد.)) (10) البته كنسول انگليس در امر تضعيف روحيه مردم شهر و بخطر انداختن تماميت ارضي ايران و غرب آذربايجان تنها نبود و دين گستران مسيحي اروپايي و آمريكايي مستقر در اورميه وي را ياري ميكردند كه فعالترين آنها پزشكي آمريكايي بنام “دكتر كوكران” بود. در اينجا لازم بذكر است كه “سيمون”نامي ارمني مشاور عالي شيخ عبيدالله كرد بود. بعدها خود اين مبشران و كشيشان مسيحي فجايعي را در منطقه بوجود آوردند كه كمتر از جنايات اكراد نبود.

بهر روي فشارها و جنگ رواني كنسول انگليس و تلاش كردها در اشغال اورميه با مقاومت قابل تحسين اقبال الدوله و مردم شهر ناكام ماند و نهايتا پس از چند درگيري پراكنده، با رسيدن قواي دولتي، شيخ و اكراد در قمار سياسي كه انگليس طراح آن بود شكست خورده و به عثماني فرار نمودند و انگلستان با درك واقعيات منطقه پشت اكراد را خالي كرد و جهت كسب منافع از دست داده در اين جريان رو به ايران آورد و چون شيخ در خاك عثماني اينبار باب عالي (عثماني) را مورد هدف قرارداد لذا با تصميم انگليس و عثماني، شيخ دستگير شده و به مكه تبعيد گرديد و بدين شكل اين غده پليد و جاه طلب در منطقه نابود گرديد.

در يك جمع بندي كلي ميتوان گفت كه شورش شيخ عبيدالله شمزيناني در اصل شورشي مذهبي بود. ولي تلاشهاي وي براي تشكيل حكومت مستقل كردي جنبه شورش وي را به شورشي مذهبي-قومي تبديل نمود. آنچه در اين شورش قابل توجه است، تحريك و حمايت دول خارجي، مخصوصا انگليس، از شورش وي براي تشكيل يك حكومت كردي در خاورميانه ميباشد كه اراضي غربي آذربايجان تماما در داخل نقشه هاي چنين حكومتي گنجانده شده بودند. حملات و كشتارها و غارتهاي وي به منطقه غرب آذربايجان تركيب جمعيتي شهرهايي نظير اشنويه، ساووج بولاغ، س

قز را تا حدود زيادي به نفع اكراد تغيير داد و تركها به مهاجرت اجباري از آن مناطق محكوم شدند. همچنين اين شورش وحشيانه موجب تشديد خصومتهاي قومي و مذهبي و تقويت دشمني

ميان ترك ها و اكراد گرديده و همزيستي مسالمت آميزشان را نابود كرده و موجب ايجاد شكاف عميق قومي-مذهبي بين آنان شد و زمينه را جهت بروز ديگر جنبشهاي افراطي كردي كه شرح مختصر آنها در ذيل مي آيد فراهم نمود.

اسماعيل سيميتقو:

بعد از دفع فتنه شيخ عبيدالله، غرب آذربايجان تا حدودي آرامش يافت ولي با وحشيگريهاي وي تنش بين ترك ها و اكراد بالا رفته بود و مردم با كوچكترين جرقه ايي آماده يورش به يكديگر بودند. اينها نتايج كارهاي شيخ نادان و اكراد افراطي پيرامون وي بود.

پس از شيخ عبيدالله و پس از چند شورش مختصر از جانب كردها، اينبار نوبت به رئيس ايل شكاك يعني “اسماعيل سيميتقو” رسيد. و حالا او مي بايستي بنوعي جانشين و دنباله رو جنايات شيخ ميشد و البته كه چه جانشين خلفي براي وي بود!

ما در اين مقال جهت پرهيز از اطاله كلام تنها به اشاره ايي كلي و مختصر به شورش وي انداخته و شرح روند شورش وي را به فرصتي ديگر موكول مينماييم.

اسماعيل سيميتقو كه در متون و اسناد تاريخي از وي بعنوان “گردنكش” ، “غارتگر” و “راهزن” ياد شده، فردي قلدر، شديدا جاه طلب و قسي القلب بود كه منطقه استراتژيك و حساس “قطور” و نيز “چهريق” مركز شورش وي بودند. جاه طلبي ها و بلندپروازيهاي سيميتقو در راه تسلط و حكمراني بر غرب آذربايجان و در واقع تشكيل حكومت مستقل كردي كه شالوده اش در زمان شيخ عبيد الله ريخته شده بود، تحريكات و كمكهاي مالي و تسليحاتي دولتهاي انگليس، روس و عثماني به وي و نهايتا ضعف حكومت مركزي از جمله مهمترين دلايلي بودند كه غرب آذربايجان مجددا در طول سالهاي 1297 – 1301 ه.ش تبديل به ميدان تاخت و تاز اكراد افراطي گرديد و كشتارها و قتل عامهاي مردم ترك شيعه منطقه از سر گرفته شد.

سيميتقو برخلاف شيخ، توانست ارتباط خوبي با روسها برقراركند لذا زمانيكه مردم آذربايجان به رهبري پرچمدار آزاديخواهي، “ستارخان” مشغول مشروطه خواهي و آزادي خواهي و مبارزه با استبداد بودند سيميتقو با سواران كرد به جمع مستبدان و مخالفان مشروطه پيوست و در محاصره تبريز حضور داشت در آن ايام مردم خوي و سلماس و روستاهاي اطراف از دست چپاولها و غارتهاي سيميتقو كه افراطيون كردي ميخواهند اورا پدر ملي گرايي كردي! نشان دهند، روز آرامي نداشتند. بروز جنگ جهاني اول فرصتي براي او فراهم آورد تا با جمع آوري سلاح و اسلحه قدرت خود را افزوده و نفوذش در منطقه قويتر گردد. در زمان وي دسته ايي از مسيحيان بنام “جيلوها” به رهبري مارشيمون قصد داشتند حكومتي ارمني نشين را در اراضي غرب آذربايجان تشكيل دهند!؟ لذا چون سيميتقو نيز همفكر و هم خيال آنان بود و نفوذ زيادي را در منطقه كسب كرده بود، پيمان اتحادي بين آنان بسته شد تا بتوانند غرب آذربايجان را تصرف نموده و كشورهايي را كه آرزوي چندين ساله شان بود را تشكيل دهند! ولي سيميتقو حتي به هم پيمان خود نيز رحم نكرد و مارشيمون را از پشت سر مورد هدف گلوله قرار داده و او را كشت كه در نتيجه آن، جيلوها چون دستشان به سيميتقوي كرد نميرسيد در 29اسفند 1296 مصادف با روز چهارشنبه سوري به اورميه ريخته و تلافي سيميقوي كرد را با كشتار فجيع و بيرحمانه زنان و كودكان و مردم هميشه مظلوم اورميه درآوردند! اينبار نيز هزينه خيانت سيميتقو را مردم ترك پرداختند. هزاران كشته و آواره و نابودي خانه ها و بازار شهر و… همگي نتيجه خيانت سيميتقوي كرد به مارشيمون ارمني بود كه هردو بدنبال تشكيل كشورهايي براي خود آنهم در اراضي غربي آذربايجان بودند. براستي در اين ميان چه كساني پاسخگوي ريخته شدن خون بي گناهان ترك غرب آذربايجان و خرابي ها و خسارات سنگين مادي و معنوي آنها مي باشند؟

بهرحال اين رهبر كرد نيز بعد از شكست در جنگ “شكريازي”به تاريخ 1301ه.ش بنا بر عادت پيشينيان خود، پا به فرار گذاشت و به تركيه گريخت و بدين شكل فتنه وي نيز با تحميل صدمات فراوان بر غرب آذربايجان دفع گرديد و سيميتقو نيز به تاريخ پيوست.

حكومت قاضي محمد:

فرار سيميتقو همزمان با روي كار آمدن رضا خان و حكومت پهلوي بود. از اين پس شورشهاي اكراد كم كم رنگ و بوي ملي بخود ميگيرد هرچند كه عامل مذهب همچنان تعيين كننده است. بدينگونه كه با روي كار آمدن حكومت پهلوي و تبيين سياستهاي شوونيستي فارس محور، ايجاد و تشديد فشارها بر ملل ايراني غير فارس، موجب پيدايش يك ستم ملي در ايران شد كه اكراد نيز همانند ديگر ملل ايراني متحمل محدوديتهاي زيادي در زمينه حقوق طبيعي و انساني خود شدند. آنان اولين اعتراض خود به اين ستمها را در سال 1307 يعني زمانيكه قانون لباس متحدالشكل و كلاه پهلوي به مرحله اجرا گذاشته شد، بوسيله رئيس ايل منگور”ملا خليل” دادند كه ما در اينجا بخاطر اين اقدام وي از او به نيكي ياد ميكنيم. آنها در اين قيام در مقابل شووينيستها ايستادگي نموده و مخالفت خود با طرح فوق الذكر را بيان كردند و در اينكار خود نيز موفق شدند. پس از اين قيام گروهي از اكراد موسوم به “بارزاني” از كشور عراق خود را به ايران رساندند كه بسياري از اينان و نوادگانشان اكنون نيزدر منطقه با همين نام ساكن هستند. بارزاني ها در ابتداي ورودشان منطقه را ملتهب نموده و غارتهايي را انجام داده و موجب نا امني منطقه شدند. مهاجرت بارزانيها به غرب آذربايجان در جاي خود نقش مهمي در تغيير تركيب جمعيتي شهرهاي اين منطقه داشت.

 

پس از اين تاريخ با شدت يافتن نفوذ شوروي در نواحي شمالي، شمالغربي و غربي ايران، كردها بيش از پيش تحت نفوذ سياستهاي آنان قرار گرفتند. شوروي كه ارتباط خوبي با حكومت پهلوي نداشت، بجهت از دست ندادن منافع خود در ايران، از تمامي نقاط ضعف پهلوي استفاده مي نمود بهمين خاطر متوجه كردها شد. جاسوس بلند پايه و مهم روس “ژرژ آقا بكف” كه در دهه سي ميلادي به غرب گريخت و اسرار سازمان گ.پ.ئو (ك.گ.ب بعدي) را افشا نمود، درباره رويكرد شوروي به مساله كرد در فاصله دو جنگ جهاني مينويسد: ((دولت شوروي در اوائل سال 1927 بفكر افتاد كه در ناحيه كوچك كرد نشين در داخل خاك خود يك “جمهوري مستقل كرد” تشكيل ايجاد نمايد تا بدين وسيله با جلب كردهاي داخل كشورهاي همسايه بسوي خود و تحريك احساسات آنهايي كه سالها در طلب “كردستان مستقل” بودند بتواند تمام مناطق كردنشين واقع در سراسر كشورهاي عراق، ايران و تركيه را به خاك كشور خود بيافزايد.)) (11) سپس آقا بكف از تلاشهاي شوروي جهت ايجاد شبكه گسترده جاسوسي در بين كردها و هم پيمان شدن با روساي عشاير كرد صحبت مي كند و مينويسد: ((شهر ساووج بولاغ (مهاباد امروزي) بعنوان مركز چنين عملياتي انتخاب شد.)) (12) حمايت آشكار شوروي و نيز حمايتها و تحريكات انگليسيها از خانها و سران عشاير كرد سبب تشديد روحيه جاه طلبي آنان گرديد و پس از سقوط رضاخان و با بازگشت خانهاي فراري كرد كه در زمان سيميتقو به عراق متواري شده بودند، بازهم جان و مال مردم ترك غرب آذربايجان بخطر افتاد. كردها كه همگي مسلح بودند به راهزني و غارت اموال مردم پرداختند. گفته ميشود در مناطق كردنشين ((يك تفنگ برنو با يك شلوار و يا يك جفت كفش معامله ميشد.)) (13) در چنين حالي “ميرجعفر باقراف” رئيس حزب كمونيست آذربايجان شوروي متوجه “قاضي محمد” ميشود كه چند سالي بود به اتفاق همفكرانش در ساووج بولاغ تشكيلاتي را در راستاي ايجاد “كردستان مستقل” تشكيل داده بودند. باقراف، قاضي محمد را به باكو دعوت مي كند و بين آنها پيمانهايي بسته ميشود و باقراف نظر مساعد و حمايت شوروي از قاضي محمد را به وي اعلام ميكند و به قاضي محمد توصيه مي شود كه با عضويت در حزب “كومله ژ-ك” كردستان، مقدمات تشكيل حزب دموكرات كردستان را فراهم نمايد. او پس از بازگشت همين كار را كرد و با نفوذ در كومله بعنوان دبيركل و يا به گفته اعضاي حزب، بعنوان رئيس آن برگزيده شد. وي پس از چندي حزب دموكرات كردستان ايران را تشكيل داد و چند ماه پس از تشكيل حكومت پيشه وري در تبريز قاضي محمد نيز در تاريخ دوم بهمن 1324 در حاليكه يونيفورم سبك شوروي و عمامه سفيد بر سر داشت حكومت خود در ساووج بولاغ را تشكيل داد.

قاضي محمد كه شخصي انحصار طلب و شديدا طرفدار استقلال كردستان بود دچار همان اشتباهات پيشين اكراد، يعني ادعاهاي ارضي بر غرب آذربايجان شد. نقشه و طرح تشكيل “كردستان بزرگ” كه آرزوي ديرينه اكراد افراطي است و امروزه نيز آنان شديدا بدنبال آن هستند، بصورت جدي در زمان وي مطرح گرديد. ((كساني كه او را در دفتر كارش درمهاباد ديده بوده اند از يك نقشه چاپ “لندن” !؟ سخن ميگويند كه در پشت سرش بديوار آويخته بود و در آن، حدود “كردستان بزرگ” شامل نواحي كردنشين تركيه، عراق، ايران، سوريه و بخشي از ارمنستان شوروي و از يك سو در بندر اسكندرون به درياي مديترانه و از سوي ديگر از طريق لرستان و خوزستان و دشتستان در حد فاصل بوشهر و هنديجان به خليج فارس منتهي ميشد. ارفع ميگويد كه در اين نقشه همه شهرهاي غير كردنشين مانند ارزروم، ارزنجان، قارص، ماكو، سلماس، موصل و رضائيه بخشي از كردستان بودند.))! (14) مي بينيم كه حتي دموكرات ترين و سياسي ترين چهره آنروز كردستان با اين شدت و افراط، كه بيشتر به طنز شبيه است، تشكيل كردستان بزرگ، آنهم در سرزمينهايي كه هيچگاه متعلق به اكراد نبوده را مطرح مي نمايد و شايد اين مساله از روحيه تهاجمي و نيز ساده فهمي اكراد افراطي نشات ميگيرد. چه بسا آنانكه ادعاهاي ارضي در غرب آذربايجان، شرق تركيه، شمال سوريه، شمال و شرق عراق و لرستان و خوزستان ايران و ارمنستان را دارند هيچ رد پايي و سندي مبني بر تاييد ادعاهاي خود در متون موثق تاريخي، كتيبه ها و يافته هاي باستان شناسي سراغ ندارند ولي در عوض اسناد و كتيبه هاي بيشماري در تاييد تمدن آفريني تركان، اعراب و خيلي بعدها پارسيان (از 2500 سال قبل تا كنون) در مناطق فوق الذكر موجود است. در واقع آنان قبايل و عشاير كوچرو بودند و دائما در حال مهاجرت از مكاني به مكاني ديگر، به همين جهت است كه نميتوان خواستگاه و ريشه تاريخي آنان را عنوان نمود و البته كه اكراد افراطي براي خود تاريخي جعلي و دروغين بر پايه افسانه ها و تخيلات ساخته اند. معمولا اكراد از “كردوخها” كه “گزنفون” بيشتر آنرا مورد توجه قرار داده بعنوان اجداد خود ياد ميكنند ولي ((تحقيقات شرق شناسان بزرگي همچون “”ت.نولدكه”(th.noldeke )، هارتمان”، و “ويسباخ” در علم زبانشناسي ادعاهاي اكراد را رد مي كنند.)) (15) در اين اواخر پروفسور “س.ف.لمان هاوپت” متخصص بلند آوازه تاريخ اين بخش از آسيا، ((به مساله كردوخوييها بازگشته و معتقد است كه ايشان اجداد كردها نيستند بلكه نياكان “كرتوه لي” هاي گرجي هستند.)) (16) دانشمند روسي “ن. ژ. مار” ( از مكتب يافثي) نيز چنين نظريه هايي را تاييد كرده است و زبان كردي را لهجه ايي از زبان فارسي عنوان ميكند و با عنايت به “تاريخ مسعودي” مينويسد كه ((كردها در بدو امر به زبان عربي سخن ميگفتند.)) (17) “و. مينورسكي” نيز باشاره به اينكه واژه “كرد” در زبان عربي متراف با “چادرنشين” ميباشد، مساله كوه نشين بودن آنان را مطرح ميكند. ((همچنين دلايلي محكم براساس تحقيقات نژادي و خصوصيات جسماني صورت گرفته بر روي اكراد بر پايه علم مردمشناسي نتايج جالبي بدست داده است، بگونه ايي كه تحقيقات صورت گرفته هيچ تناسب و ارتباطي بين اكراد مختلف را بدست نداده است.)) (18(

اساسا ((از واژه و نام “كردستان” تا قرن دوازدهم ميلادي اثري نبود و تنها در زمان سلطنت سلطان سنجر آخرين پادشاه بزرگ سلجوقي است كه اين ايالت را بوجود آورد. همچنين نخستين مولفي كه از كردستان نام برده “حمدالله مستوفي قزويني” (قرن 14 ميلادي) در كتاب”نزهه القلوب” است.)) (19) همچنين ميتوان اضافه نمود كه ((قبايل و عشاير مكري در اوخر سده نهم هجري و همزمان با تحركات شيوخ صفوي به داخل ايران كوچ كردند.)) (20) طبق نظر مولف “شرفنامه” كه اكراد آنرا تاريخ مفصل كردستان مي نامند، ((طايفه هاي بلباسي و مودكي و زيداني و بايكي در زمان سلطان سليمان عثماني از ناحيه حكاري تركيه به ايران آمدند.)) (21) و چند سال پس از آنها ((قبايل دهبوكري نيز در اواخر سده دوازدهم از ديار بكر وارد ايران شدند.)) (22(

بهر روي اكراد با دارا بودن چنين تاريخ مجهولي ادعاهاي ارضي خود بر غرب آذربايجان را همواره در تاريخ معاصر مطرح نموده اند. در زمان قاضي محمد نيز، اكراد هيچگاه دست از ادعاهاي واهي خود برنداشتند و اين مساله ضمن اينكه كينه ها و تضادها و تنش هاي بين تركان و اكراد را بطور فزاينده ايي بالا ميبرد بلكه مجال و بهانه ايي را در اختيار دول خارجي قرار ميداد تا آنان در مسائل داخلي ايران دخالت نموده و از اين راه منافع بيشماري را بدست آورند. شايد در اينجا اين سوال پيش آيد كه با عنايت به جريانات فوق پس چرا ارتباطات و مراودات حكومتي بين قاضي محمد كه يك فرد شديدا افراطي و مفتون اراضي غرب آذربايجان و پيشه وري كه فردي وطن پرست بودند، صورت مي گرفت؟ جواب سوال در بررسي سياستهاي شوروي است. دكتر ايرج ذوقي معتقد است كه روسها در سالهاي 1320 و 1321 اكراد ساكن آذربايجان را بر ضد وحدت ملي تركيه و ايران تحريك ميكردند اما بزودي از دامنه اين تحريكات كاستند زيرا متوجه شدند ((كه شقاوت و بي رحمي كردها در رضائيه در بهار سال 1942م. / 1321ه.ش مستقيما بر عليه تركهاي شيعه مذهب صورت گرفته، يعني همان كساني كه بايد هسته اصلي مقاومت و هر جنبشي را بر عليه حكومت مركزي تهران تشكيل دهند. پس از اين نتيجه گيري بود كه دولت شوروي سعي كرد تا در سياست تحريك كردها تعديلي بوجود آورد و سعي نمايد تا كردهاي شورشي را به همكاري با شورشيان آذربايجاني وادار نمايد.)) (23(

?هرصورت حكومت آرمانگراي قاضي محمد، با تغيير سياست شوروي در ايران سقوط كرد و او دستگير شده و در 31 مارس 1947 اعدام گرديد

نگاهي به تاريخچه و پيدايش پ. ك. ك و پژاك

یازار : Aydin


azarurmu.gif





نيروهاي امپرياليست و در راس آن انگليس بدرستي ميدانستند كه تركيه بزرگ و قدرتمند اجازه عرض اندام به غرب را نخواهد داد . سال هاي جنگ دنياي غرب ( فرنگي ها ) با ترك هاي سلجوقي كه به جنگ هاي صليبي مشهور شد اين تفكر را در دنياي مسيحي نهادينه كرد كه بايستي ترك ها را از صحنه سياست دنيا حذف نمود . جنگ جهانگير اول زمينه و بهانه چنين آرزويي را محقق ساخت و به تجزيه دولت عثماني يعني بزرگترين امپراطوري جهان منتهي شد . قرارداد سور متضمن جدايي بالكان ، آدليا (قسمتي از ايتاليا)، كشورهاي شمال آفريقا ، شبه جزيره حجاز ، عراق و سوريه از تركيه شد . در اين معاهده استعماري كشوري كردي نيز پيش بيني شده بود . اما با ظهور آتا ترك و شروع جنگ بزرگ ميهني وطن پرستان ترك با شش كشور دنيا كه كشورهاي غالب جنگ و متحدين آنها بودند درگير و در نهايت آنادولي و تراكيا از لوث اشغالگران پاك و كشور نوين تركيه متولد شد . بدين ترتيب معاهده سور(sevr) ملغا و معاهده لوزان به دشمنان ملت ترك تحميل شد . در شرايط جديد آرزوي دولت كردي برباد رفت .  قيام عشاير كرد علوي در سال 1920 براي محقق ساختن چنين دولتي بود(غائله درسيم) . بعد از امپراطوري عثماني يعني از شروع جنگ جهاني اول غرب به منظور تثبيت سياست تجزيه طلبانه در خاورميانه مسئله جدايي طلبي اكراد را ترويج داد و احزاب و گروههاي متعدد كردي با گرايش و انديشه هاي خاصي شكل گرفتند و تركيه با موقعيت خاص استراتژي و در محدوده جغرافيايي خاورميانه براي ناتو اهميت خاصي داشت . لذا شوروي نيز براي آسيب پذير كردن خط مقدم ناتو ، جمعيت شرق و جنوب شرق تركيه را تحت عنوان نهضت هاي رهايي بخش سامان داد كه البته محروميتهاي فرهنگي و فقر اقتصادي نيز موجب گرايش گروههاي كردي به سوي مكتب ماركسيسم شد كه تمامي معضلات خود را ناشي از ترك ها مي دانستند . كردهاي معارض كه غالبا چپ گرا بوده و با حمايت شوروي سازماندهي مي شدند در جنگ سرد به عنوان اهرم فشار به نفع شوروي فعاليت مي كردند. 
شكل گيري پ.ك.ك در تركيه
تعدد ريشه هاي نارضايتي داخلي و خارجي در تركيه خصوصا كردستان تركيه موجب پيدايش گروههاي متعدد شبه نظامي و چريكي در اين منطقه شده بود كه بدون ترديد حزب كارگزاران كردستان (پ. ك. ك ) بعنوان افراطي ترين و موفق ترين جنبش كردي در دهه هاي اخير مبارزات كردستان تركيه ظاهر شده است .
در سال1970 تفكرات افراطي و انديشه هاي عبدالله اوجالان معروف به « آپو » به معني عمو شكل مي گيرد . آپو در دانشگاههاي تركيه بعنوان دانشجوي علوم سياسي به بحث و بررسي درباره اوضاع كردستان تركيه مي پردازد و با تلاش و رهبري وي گروه دانشجويي و شاخه جوانان انقلابي احزاب در تركيه شكل مي گيرد و نفرات آن گروه را اكثرا كرد زبان و بعضا ترك زبان و روشنفكران و دانشگاهيان تشكيل مي داد كه « حقي كارا» و « عبدالله اوجالان » هسته اصلي و مركزي آن گروه بودند . اين افراد جلسه اي در آنكارا تشكيل مي دادند كه به تجمع و گردهمايي « ديكمان » مشهور شد و به دو توافق دست يافت :

(آرديني اوخو)

در باره فاجعه پوريم، رد پاي نفوذ يهوديان در حكومت هخامنشي

یازار : Aydin

يشناهاد مي كنم اين مقاله را به صورت كامل مطالعه فرماييد.

سايت اصلي آن در اين آدرس است:
http://zionism.blogfa.com/post-427.aspx

800px-Aert_de_Gelder_004.jpg

البته مي توان تحليل ها و نقدهاي مختلفي هم بر اين متن آوورد، مثلا در جايي كه سخنران اين مقاله تاريخ شروع فعاليتهاي ماسوني را با استدلال به اين كه اولين لژ در سال 1717 در انگلستان به وجود آمده  به اين سال ربط مي دهد، ولي مي توان گفت تاريخ تاسيس لژ لزوما نمي تواند نشانگر  بوجود آمدن اين حركت در آن سال باشد، چرا كه خيلي از حركتها سالهاي سال به صورت نهاني فعاليت مي كنند و بعد تشخيص مي دهند كه بايد منسجم شوند و  سيستماتيك عمل كنند. و تشكيل سازمان، لژ يا مركز بدهند.

توضيح: در اين متن از اردشير جي (اردشير جي ريپورتر) نام برده شده، قابل ذكر است كه اين شخص يك فرد از اقوام ايراني هست كه در زمان صفويه از ايران به هندوستان رانده شده اند، و در آنجا به "قوم فارس" شهرت دارند، اين ها روابط بسيار نزديكي با يهوديان دارند و شغل عمومي آنها تجارت هست و بسيار پولدار هستند. معروف است كه خانواده اردشير جي در تشكيل تاريخ پهلوي بسيار نقش داشته است، و بسياري از تاريخ نويسي ها در مورد هخامنشيان، آذربايجان و ... در آن زمان انجام شده. پس به نظر بنده بسيار منطقي به نظر مي رسه كه مشكوك به نقش فراماسونري ها در نوشتن تاريخ هخامنشيان باشيم.
447px-Punishment_of_Haman.jpg



 فراماسونري و نقش آن در تاريخ معاصر ايران

بسمه تعالي



لطفي علي عسگرزاده

یازار : Aydin


speaker_zadeh.jpg

مشهور به لطفي ع. زاده دانشگاه بركلي در كاليفرنيا و بنيان‌گذار نظريهٔ منطق فازي (Fuzzy Logic) است. در بخش يادكرد منابع اكثر متون فني مربوط به منطق فازي نام او به صورت "Zadeh" ذكر مي‌شود.

وي در ۱۵ بهمن ۱۲۹۹ خورشيدي (۴ فوريه ۱۹۲۱ ميلادي) در شهر باكو در جمهوري آذربايجان متولد شد. پدرش روزنامه‌نگاري ايراني از اهالي اردبيل و مادرش پزشك كودكان و اهل روسيه بود. لطفي تحصيلات ابتدائي خود را در همين شهر و بزبان روسي آغاز نمود. والدين لطفي درپي قحطي و نايابي كه پيامد سياست‌هاي اشتراكي سازي استالين بود، ناچار به ترك باكو و مهاجرت به ايران شدند. وي در تهران در دبيرستان البرز (به نام پيشين: مدرسه مسيونري) و در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد.

لطفي زاده در امتحانات دانشگاه تهران مقام دوم را كسب نمود در سال ۱۹۴۲ رشته الكترونيك را در اين دانشگاه با موفقيت به پايان رساند و در طي جنگ دوم جهاني به ايالات متحده مهاجرت نمود. در دانشگاه فني ماساچوست (ام.آي.تي) آمريكا ادامه تحصيل داد و در سال ۱۹۴۶ درجه كارشناسي ارشد در مهندسي برق را دريافت نمود. تحصيلاتش را در ام.آي.تي و دانشگاه كلمبيا پي گيري كرد.

وي در دانشگاه كلمبيا با تدريس در زمينه «تئوري سيستم‌ها» كارش را آغاز كرد. سپس به تدريس در چند دانشگاه معتبر آمريكا پرداخت. در سال ۱۹۵۹ به بركلي رفت تا به تدريس الكتروتكنيك بپردازد. از سال ۱۹۶۳ ابتدا در رشته الكتروتكنيك و پس از آن در رشته علوم كامپيوتر كرسي استادي گرفت.

پروفسور لطفي زاده به طور رسمي از سال ۱۹۹۱ بازنشسته شده‌است، وي مقيم سانفرانسيسكو است و در آنجا به پروفسور «زاده» مشهور است. پروفسور لطفي زاده به هنگام فراغت به سرگرمي محبوبش عكاسي مي‌پردازد. او عاشق عكاسي است و تاكنون شخصيت‌هاي معروفي همچون رؤساي جمهور آمريكا، ترومن و نيكسون، رو به دوربين وي لبخند زده‌اند. سرگرمي ديگر پروفسور لطفي زاده HI FI است. او در اتاق نشيمن خود بيست و هشت بلندگوي حساس تعبيه نموده تا به موسيقي كلاسيك با كيفيت بالا گوش كند.

پروفسور لطفي زاده داراي بيست و پنج دكتراي افتخاري از دانشگاه‌هاي معتبر دنياست، بيش از دويست مقاله علمي را به تنهايي در كارنامه علمي خود دارد و در هيأت تحريريه پنجاه مجله علمي دنيا مقام «مشاور» را داراست. وي يكي از پژوهشگراني است كه داراي بيشترين يادكرد (Highly-Cited) در مقالات علمي دنيا مي‌باشد. با توجه به نقش منطق فازي در پيشرفت‌هاي نظري و عملي علم، نام پروفسور زاده در كنار فيلسوفان تاريخ علم ازجمله ارسطو (بنيانگذار منطق صفر و يك) و افلاطون ثبت شده‌است. او با في زاده ازدواج كرده و يك دختر بنام استلا و يك پسر بنام نورمن زاده دارد. وي در سال ۲۰۰۹ موفق به اخذ نشان افتخار بنجامين فرانكلين گرديد.


دكتر زرياب خويي از ديدگاه دو انديشمند ايران

یازار : Aydin

http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRhANBy_EKptWlMGLLWrCBElfNE0ckFiEVEoxL-Zet1NMhQ_ri5kjnvDzSO


آقاي »سيد علي آل داود«  مؤلف و ويراستار مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي در مقدمه يكي از مقالات خود به نام »نوشته هاي تاريخي عبدي بيك شيرازي« در خصوص دكتر عباس زرياب خويي نوشته است:

استاد شادروان، دكتر عباس زرياب، از نوادر روزگار بود و قدرش آن چنانكه مي‏بايد شناخته نشد، حتي اهل پژوهش و تحقيق نيز آنگونه كه در خور مقام و شأن علمي آن علامه دوران بود، از برجستگي‌هاي او آگاهي كافي نداشتند. مطالبي كه پس از درگذشت وي در نشريات به قلم دوستانو شاگردان او منتشر شد، البته تا حدي به شناساندن زرياب كمك كرد اما به نظر مي‏رسد، اهميت او همچنان مجهول مانده است.در  سال‏هاي نخستين دانشجويي، به  درك محضر دكتر زرياب در دفتر مجله يغما نائل آمدم، از آن پس در  پاره‏اي از جلسات سخنراني وي در دانشگاه تهران، حضور يافتم. پس از انقلاب از آنجا كه دكتر زرياب در مؤسسات علمي جديد حضور فعالي داشت، ديدار او آسانتر بود به ويژه،  اواخر كه چند سالي دستيار او در يكي از اين سازمان ها بودم، استفاده از محضر فيض بخش او مداوم بود. نشستن در محضر زرياب افزون بر فوايد فراوان علمي،  بهره‏ وري از فضائل اخلاقي و انساني او بود. هر سخني از زرياب حتي لطيفه‏هاي او آموزنده و رهگشا بود و هرنكته و خي او اثري جدي و روشنگر بر اذهان اطرافيان باقي  مي‏گذاشت. برخوردها و رفتارهاي ملاطفت‏آميز زرياب حتي با كساني كه با او بر سر مهر نبودند، پندآموز و عبرت‏انگيز بود. او بدون آنكه تظاهري داشته باشد در رفتار خود جوهري انساني داشت كه حكايت از منشي آزاد مي‏كرداق كار او محل تجمع همه همكاران جوان يا استادان نام‏آور و فاضل بود. او حلاّل مشكلات همه و پاسخگوي سؤالات و اشكالات در رشته‏هاي گوناگون بوددكتر زرياب حافظه‏اي شگفت‏انگيز داشت و ذهن او گنجينه‏اي از خاطرات لطيف و پر مطلب بود و هر زماني به مناسبت، نكته‏ها بيان مي‏داشت. چند سال پيش روزي دكتر سيد جعفر سجادي بيتي از منظومه شاعري گمنام خواند و جوياي نام سراينده كتاب و محل چاپ آن شد. زرياب بي‏ت‏ها بيت از آن مثنوي را كه بلند و نامشهور بود، خواندن گرفت و بي‏آنكه به ذهن فشار آورد نام شاعر، محل چاپ و سال آن را كه در اوايل مشروطه بود بيان كرد و تعجب و اعجاب حاضران را برانگيخت. به ويژه بايد از تسلط زرياب بر اشعار شاعران مشهور يا غير مشهور عرب زبان س راند.

از خاطرات تأسف بار من در باره استاد زرياب آن است كه روزگاري نيّت آن داشتم تا در محضر او به بهانه تصحيح كتاب »جهان‏آراي« قاضي احمد غفاري ـ كه تأليفي موجز اما دقيق و پر مطلب از تاريخ عمومي به روايت مورخان اسلامي است ـ يك دوره تاريخ جهان اسلام و ايران را نزداو آموزش ببينم، اما كساني از كوته نظران كم كار كه از تلاش ديگران هم نگران و ناشادند، زرياب را كه موافقت خود را با اين خواسته بارها اعلام داشته و نسخ خطي آن كتاب نيز فراهم آمده و شروع كار از هر نظر نزديك بود، از اين انديشه باز داشتند، اكنون پس از گذشت چندين سال، ياد آن چيزي جز افسوس بر خاطر نمي‏گذارد.***

 بخشي از مقدمه كتاب »بزم آوردي ديگر« تاليف دكتر عباس زرياب خويي، به مطلبي با عنوان »در رثاي استاد دكتر عباس زرياب خويي« به قلم استاد »احمد تفضلي«  اختصاص يافته است. آقاي تفضلي در اين مطلب خود آورده است:

به هيچ باغ نبود آن درخت مانندش

كه تندباد اجل بي دريغ بركندش

زماني يكي از بزرگان فرهنگ و ادب ايران در ضمن مقاله اي در رثاي يكي ديگر از دانشمندان ايران نوشت: »مرگ سايه اي خطاپوش دارد«. من هرگاه يكي از فضلا در مي گذرد و سخنان اغراق آميز ديگران را دربارة او مي شنوم و مي‌خوانم، بي اختيار به ياد اين جملة حكيمانه مي افتم و حال كه قلم به دست گرفته ام تا مطلبي در رثاي استاد دكتر زرياب بنويسم و به قول بيهقي »قلم را لختي بر وي بگريانم«، با خود مي انديشم كه آيا اين جمله در مورد او نيز صادق است يا نه؟ دور از من باد كه بگويم استاد زرياب به دور از خطا بود. اما درست و منصفانه آن است كه بگويم دانش و فضايل اخلاقي او چنان فراوان و فراخ دامن بود كه جاي چنداني براي خودنمايي خطاهاي محتمل او نمي گذارد.

نوشتن و سخن گفتن دربارة زرياب كار دشواري است. بايد جامعيت او را داشت كه دريغا كسي ندارد. نگاهي به آثار پرمعني و سنجيدة او در فلسفه و كلام و تاريخ و ادبيات و نسخه شناسي و خط شناسي و تبحّر او در زبانهاي عربي و آلماني و انگليسي و فرانسه شاهد اين مدّعاست. من هميشه از خود پرسيده ام كه مگر 24 ساعت شبانه روز زرياب طولاني تر از آن ديگران است كه اين همه مي داند؟، بعد به خود پاسخ داده ام كه: البته نه، بلكه قدرت ذهن و هوش و حافظة او چند برابر ديگران است. من در ايران و در خارج ايران محضر استادان بزرگ و پراعتباري را درك كرده ام. اما در ايران خود را هميشه شاگرد سه تن از استاداني دانسته‌ام كه هرگز در كلاس درس‌شان ننشسته ام و در معني مرسوم كلمه شاگردشان نبوده ام و به آنان امتحاني نداده ام و چيزها آموخته ام: شادروان مجتبي مينوي، شادروان دكتر زرياب و استاد عزيزم حضرت اقاي محمدتقي دانش پژوه كه خدا به سلامتش بدارد.

با دكتر زرياب در سال 1345 پس از آنكه از آمريكا بازگشته و استاد گروه تاريخ دانشكدة ادبيات شده بود، آشنا شدم. آن زمان من نيز پس از اتمام تحصيلات به ايران آمده بودم با اندامي موزون و خوش سيما و خوشخوي كه در اتاق گروه تاريخ مي نشست: »آفتابي در ميان سايه اي«. هر كس از او سؤالي مي كرد از يك گوشه از تاريخ ايران، و او جواب مي داد. در پاسخ هايش هيچ گونه فضل فروشي و تفاخر فضلايي ديده نمي شد.


http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSHf5OA2Eeqk3ECXJm464OoCfMExttHkpdHO2N7mbmkzETXWmLRXnSSWw


يك بار ديدن او كافي بود كه هر كس شيفته اش شود. گفته هايش هميشه چاشني لطيفه اي بجا و ناشنيده داشت. با او آشنا شدم و اين آشنايي به زودي به دوستي انجاميد.

استاد زرياب به فرهنگ ايران پيش از اسلام مِهر و عنايتي خاص داشت و از اين رو نيز مفتخر به برخورداري از لطف او شدم. با آثار استادان  متخصص اين رشته آشنا بود و خود مدتي با هنينگ استاد نابغة ايران شناس در بركلي همكاري داشت. در آن زمان هنينگ به دومناش كه يكي از اجلّة علماي ايران شناس فرانسه بود، نوشت كه مرحوم تقي زاده يك دانشمند ايراني را براي تدريس بدو معرفي كرده است كه درست همانند مينوي است.

هنينگ با مينوي در مدرسة السنة شرقي لندن همكاري داشت و به درخواست او نامة تنسر را كه در تهران تصحيح و چاپ كرده بود، در كلاسي كه پروفسور مري بويس نيز شركت داشت به همراهي هنينگ تدريس كرده بود. بعدها پروفسور بويس ترجمه‌اي انگليسي از اين كتاب را براساس تقريرات اين دو استاد كم نظير فراهم آورد و منتشر كرد و در جاي جاي آن از هر دو آنان نقل قول كرده است.

هنينگ دانشمندي بود سختگير و به دست آوردن پسند خاطر او كاري بس دشوار بود. او نابغه بود و از ديگران توقّع نبوغ داشت كه البته انتظار بجايي نبود. با اين همه، احاطة علمي بي نظير زرياب و سازگاري و بردباري و فروتني او هنينگ را شيفته اش كرد تا آن جا كه از او خواست هميشه در بركلي بماند. اما زرياب كه عاشق ايران بود، بازگشت به ايران و شغل كتابداري مجلس سنا را بر استادي دانشگاه بركلي ترجيح نهاد و به ايران بازگشت. زرياب اينجايي بود.

هنگامي كه به خواست شادروان مينوي »بنياد شاهنامة فردوسي« تأسيس شد و مقرّر گشت كه شاهنامه براساس نسخ خطي معتبر قديمي زيرنظر آن استاد علامه تصحيح و منتشر شود، از زرياب دعوت گرديد كه در اين كار مشاور علمي شادروان مينوي باشد. كم اتفاق افتاده است كه زرياب »نه« گفته باشد، خصوصاً در اين مورد كه خواهش از جانب مينوي بود و موضوع تصحيح شاهنامه. زرياب حتي اگر نوجوان دبيرستاني همساية خانه اش از او وقت مي خواست تا اشكالات عربي يا انگليسي اش را از او بپرسد، با گشاده‌رويي خواهش او را مي‌پذيرفت، چه رسد به خواهش شركت در كاري سترگ، همچون تصحيح شاهنامة فردوسي كه همه اش را به دقت خوانده بود و در حل مشكلات آن صاحبنظر بود.

من نيز افتخار داشتم كه همراه دكتر سيدجعفر شهيدي و دكتر علي رواقي در اين كار از زمرة مشاوران مينوي باشم. پيش از آن هم دكتر محمدرضا شفيعي كدكني دانشمند و اديب و شاعر نامي ايران، در اين جلسات مشاوره شركت مي كرد و به سبب سفر به خارج از فيض حضور پربركتش محروم مانديم.

جلسات در محل بنياد شاهنامه در پشت مجلس شوراي ملي در اول خيابان ژاله تشكيل مي شد. مرحوم مينوي همان طور كه مي دانيم در كار تحقيق سختگير بود، كوچكترين خطايي را بر نزديكترين و عزيزترين دوستانش نمي بخشود. براي رسيدن به حقيقت به بحث و جدل مي پرداخت و تا قانع نمي شد، هيچ سخني را از هيچ كس نيم پذيرفت. گاه مباحثات اين جلسات به تلخي مي گراييد، در اين جا بود كه لطيفه گويي و ظرافت طبع زرياب مددكار بود و لبخند بر لبان استاد مينوي مي آورد و چهرة غالباً گرفته او را مي گشود و به زرياب به مزاح مي‌گفت: »من از دست تو چه كنم؟«.

احترام و علاقه و اعتقادي كه مرحوم مينوي بدو داشت، به هيچ كس نداشت، همان طور كه علامه مرحوم تقي زاده مكرراً مي گفت: »زرياب مانند فرزند من است« و در كتابي كه به زرياب، در همان سالهاي جوانيش هديه كرده بود، نوشته بود »علامه زرياب خويي«.

چند سالي پس از انقلاب، از اقبال نيك من باز در جلسات علمي بعضي مؤسسات فرهنگي با او شركت مي‌كردم و اين زمان با مشاوران و متخصصان ديگري كه هر يك به سبب تخصصشان در رشته اي مانند ادبيات فارسي، عربي، تاريخ هنر، فقه، فلسفه و اصول و كلام و حديث و غيره دعوت شده بودند، اما زرياب براي »همه چيزداني« اش در مسائل دشواري كه مطرح مي شد بي اختيار همه نگاهها به سوي آن نادرة دوران مي لغزيد و همه گوش خود را آمادة شنيدن سخنان حكيمانة او مي كردند كه هرگز به تندي و تلخي آلوده نمي شد. آرام و شمرده و پخته و سنجيده و شيرين سخن مي گفت و اگر نظر او را نمي پذيرفتند، بيهوده بر آن پافشاري نمي كرد. ديري نمي گذشت كه همه مي دانستند حق با او بود. در اين سالها چند تن از جوانان با استعداد از فيض راهنمايي او در كار تحقيق، خصوصاً در زمينة تاريخ و ادبيات برخوردار بودند. با اين كه فرصت اندكي داشت، اما با مهرباني ذاتي اش، نوشته هايشان را مي خواند و شيوة درست را به آنان مي آموخت.

پس از انقلاب، زرياب از دانشگاه كناره گرفت. از آزارها و ايذاهايي كه از جاهلان و كم خردان و حاسدان مي ديد، هرگز خم بر ابرو نمي آورد. سختيها و مشتقهاي روزگار هرگز از بلندي مناعت طبع او نكاست، مانند هميشه خوش مي گفت و خوش مي درخشيد. حتي در واپسين شب زندگيش كه به اتفاق دوست و همكار ديرينش كيكاوس جهانداري در بيمارستان به ديدارش رفتم، در بستر بيماري شعر مي خواند و لطيفه مي گفت.

استاد زرياب آخرين حلقه از سلسله اي بود كه تقي‌زاده و قزويني و مينوي از زمرة آن بودند. دانشمندان عديم النظيري كه هم معارف ايراني و اسلامي را مي‌دانستند و هم با تحقيقات غربي و متدلوژي جديد آشنا بودند. دريغا كه آخرين حلقة اين سلسله را از دست داديم.

ما چه دانيم كه از ما چه سعادت بگذشت

وان تصـــــور نه به اندازة اين سينة ماست

  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ]