لطفي علي عسگرزاده

یازار : Aydin


speaker_zadeh.jpg

مشهور به لطفي ع. زاده دانشگاه بركلي در كاليفرنيا و بنيان‌گذار نظريهٔ منطق فازي (Fuzzy Logic) است. در بخش يادكرد منابع اكثر متون فني مربوط به منطق فازي نام او به صورت "Zadeh" ذكر مي‌شود.

وي در ۱۵ بهمن ۱۲۹۹ خورشيدي (۴ فوريه ۱۹۲۱ ميلادي) در شهر باكو در جمهوري آذربايجان متولد شد. پدرش روزنامه‌نگاري ايراني از اهالي اردبيل و مادرش پزشك كودكان و اهل روسيه بود. لطفي تحصيلات ابتدائي خود را در همين شهر و بزبان روسي آغاز نمود. والدين لطفي درپي قحطي و نايابي كه پيامد سياست‌هاي اشتراكي سازي استالين بود، ناچار به ترك باكو و مهاجرت به ايران شدند. وي در تهران در دبيرستان البرز (به نام پيشين: مدرسه مسيونري) و در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد.

لطفي زاده در امتحانات دانشگاه تهران مقام دوم را كسب نمود در سال ۱۹۴۲ رشته الكترونيك را در اين دانشگاه با موفقيت به پايان رساند و در طي جنگ دوم جهاني به ايالات متحده مهاجرت نمود. در دانشگاه فني ماساچوست (ام.آي.تي) آمريكا ادامه تحصيل داد و در سال ۱۹۴۶ درجه كارشناسي ارشد در مهندسي برق را دريافت نمود. تحصيلاتش را در ام.آي.تي و دانشگاه كلمبيا پي گيري كرد.

وي در دانشگاه كلمبيا با تدريس در زمينه «تئوري سيستم‌ها» كارش را آغاز كرد. سپس به تدريس در چند دانشگاه معتبر آمريكا پرداخت. در سال ۱۹۵۹ به بركلي رفت تا به تدريس الكتروتكنيك بپردازد. از سال ۱۹۶۳ ابتدا در رشته الكتروتكنيك و پس از آن در رشته علوم كامپيوتر كرسي استادي گرفت.

پروفسور لطفي زاده به طور رسمي از سال ۱۹۹۱ بازنشسته شده‌است، وي مقيم سانفرانسيسكو است و در آنجا به پروفسور «زاده» مشهور است. پروفسور لطفي زاده به هنگام فراغت به سرگرمي محبوبش عكاسي مي‌پردازد. او عاشق عكاسي است و تاكنون شخصيت‌هاي معروفي همچون رؤساي جمهور آمريكا، ترومن و نيكسون، رو به دوربين وي لبخند زده‌اند. سرگرمي ديگر پروفسور لطفي زاده HI FI است. او در اتاق نشيمن خود بيست و هشت بلندگوي حساس تعبيه نموده تا به موسيقي كلاسيك با كيفيت بالا گوش كند.

پروفسور لطفي زاده داراي بيست و پنج دكتراي افتخاري از دانشگاه‌هاي معتبر دنياست، بيش از دويست مقاله علمي را به تنهايي در كارنامه علمي خود دارد و در هيأت تحريريه پنجاه مجله علمي دنيا مقام «مشاور» را داراست. وي يكي از پژوهشگراني است كه داراي بيشترين يادكرد (Highly-Cited) در مقالات علمي دنيا مي‌باشد. با توجه به نقش منطق فازي در پيشرفت‌هاي نظري و عملي علم، نام پروفسور زاده در كنار فيلسوفان تاريخ علم ازجمله ارسطو (بنيانگذار منطق صفر و يك) و افلاطون ثبت شده‌است. او با في زاده ازدواج كرده و يك دختر بنام استلا و يك پسر بنام نورمن زاده دارد. وي در سال ۲۰۰۹ موفق به اخذ نشان افتخار بنجامين فرانكلين گرديد.


دكتر زرياب خويي از ديدگاه دو انديشمند ايران

یازار : Aydin

http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRhANBy_EKptWlMGLLWrCBElfNE0ckFiEVEoxL-Zet1NMhQ_ri5kjnvDzSO


آقاي »سيد علي آل داود«  مؤلف و ويراستار مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي در مقدمه يكي از مقالات خود به نام »نوشته هاي تاريخي عبدي بيك شيرازي« در خصوص دكتر عباس زرياب خويي نوشته است:

استاد شادروان، دكتر عباس زرياب، از نوادر روزگار بود و قدرش آن چنانكه مي‏بايد شناخته نشد، حتي اهل پژوهش و تحقيق نيز آنگونه كه در خور مقام و شأن علمي آن علامه دوران بود، از برجستگي‌هاي او آگاهي كافي نداشتند. مطالبي كه پس از درگذشت وي در نشريات به قلم دوستانو شاگردان او منتشر شد، البته تا حدي به شناساندن زرياب كمك كرد اما به نظر مي‏رسد، اهميت او همچنان مجهول مانده است.در  سال‏هاي نخستين دانشجويي، به  درك محضر دكتر زرياب در دفتر مجله يغما نائل آمدم، از آن پس در  پاره‏اي از جلسات سخنراني وي در دانشگاه تهران، حضور يافتم. پس از انقلاب از آنجا كه دكتر زرياب در مؤسسات علمي جديد حضور فعالي داشت، ديدار او آسانتر بود به ويژه،  اواخر كه چند سالي دستيار او در يكي از اين سازمان ها بودم، استفاده از محضر فيض بخش او مداوم بود. نشستن در محضر زرياب افزون بر فوايد فراوان علمي،  بهره‏ وري از فضائل اخلاقي و انساني او بود. هر سخني از زرياب حتي لطيفه‏هاي او آموزنده و رهگشا بود و هرنكته و خي او اثري جدي و روشنگر بر اذهان اطرافيان باقي  مي‏گذاشت. برخوردها و رفتارهاي ملاطفت‏آميز زرياب حتي با كساني كه با او بر سر مهر نبودند، پندآموز و عبرت‏انگيز بود. او بدون آنكه تظاهري داشته باشد در رفتار خود جوهري انساني داشت كه حكايت از منشي آزاد مي‏كرداق كار او محل تجمع همه همكاران جوان يا استادان نام‏آور و فاضل بود. او حلاّل مشكلات همه و پاسخگوي سؤالات و اشكالات در رشته‏هاي گوناگون بوددكتر زرياب حافظه‏اي شگفت‏انگيز داشت و ذهن او گنجينه‏اي از خاطرات لطيف و پر مطلب بود و هر زماني به مناسبت، نكته‏ها بيان مي‏داشت. چند سال پيش روزي دكتر سيد جعفر سجادي بيتي از منظومه شاعري گمنام خواند و جوياي نام سراينده كتاب و محل چاپ آن شد. زرياب بي‏ت‏ها بيت از آن مثنوي را كه بلند و نامشهور بود، خواندن گرفت و بي‏آنكه به ذهن فشار آورد نام شاعر، محل چاپ و سال آن را كه در اوايل مشروطه بود بيان كرد و تعجب و اعجاب حاضران را برانگيخت. به ويژه بايد از تسلط زرياب بر اشعار شاعران مشهور يا غير مشهور عرب زبان س راند.

از خاطرات تأسف بار من در باره استاد زرياب آن است كه روزگاري نيّت آن داشتم تا در محضر او به بهانه تصحيح كتاب »جهان‏آراي« قاضي احمد غفاري ـ كه تأليفي موجز اما دقيق و پر مطلب از تاريخ عمومي به روايت مورخان اسلامي است ـ يك دوره تاريخ جهان اسلام و ايران را نزداو آموزش ببينم، اما كساني از كوته نظران كم كار كه از تلاش ديگران هم نگران و ناشادند، زرياب را كه موافقت خود را با اين خواسته بارها اعلام داشته و نسخ خطي آن كتاب نيز فراهم آمده و شروع كار از هر نظر نزديك بود، از اين انديشه باز داشتند، اكنون پس از گذشت چندين سال، ياد آن چيزي جز افسوس بر خاطر نمي‏گذارد.***

 بخشي از مقدمه كتاب »بزم آوردي ديگر« تاليف دكتر عباس زرياب خويي، به مطلبي با عنوان »در رثاي استاد دكتر عباس زرياب خويي« به قلم استاد »احمد تفضلي«  اختصاص يافته است. آقاي تفضلي در اين مطلب خود آورده است:

به هيچ باغ نبود آن درخت مانندش

كه تندباد اجل بي دريغ بركندش

زماني يكي از بزرگان فرهنگ و ادب ايران در ضمن مقاله اي در رثاي يكي ديگر از دانشمندان ايران نوشت: »مرگ سايه اي خطاپوش دارد«. من هرگاه يكي از فضلا در مي گذرد و سخنان اغراق آميز ديگران را دربارة او مي شنوم و مي‌خوانم، بي اختيار به ياد اين جملة حكيمانه مي افتم و حال كه قلم به دست گرفته ام تا مطلبي در رثاي استاد دكتر زرياب بنويسم و به قول بيهقي »قلم را لختي بر وي بگريانم«، با خود مي انديشم كه آيا اين جمله در مورد او نيز صادق است يا نه؟ دور از من باد كه بگويم استاد زرياب به دور از خطا بود. اما درست و منصفانه آن است كه بگويم دانش و فضايل اخلاقي او چنان فراوان و فراخ دامن بود كه جاي چنداني براي خودنمايي خطاهاي محتمل او نمي گذارد.

نوشتن و سخن گفتن دربارة زرياب كار دشواري است. بايد جامعيت او را داشت كه دريغا كسي ندارد. نگاهي به آثار پرمعني و سنجيدة او در فلسفه و كلام و تاريخ و ادبيات و نسخه شناسي و خط شناسي و تبحّر او در زبانهاي عربي و آلماني و انگليسي و فرانسه شاهد اين مدّعاست. من هميشه از خود پرسيده ام كه مگر 24 ساعت شبانه روز زرياب طولاني تر از آن ديگران است كه اين همه مي داند؟، بعد به خود پاسخ داده ام كه: البته نه، بلكه قدرت ذهن و هوش و حافظة او چند برابر ديگران است. من در ايران و در خارج ايران محضر استادان بزرگ و پراعتباري را درك كرده ام. اما در ايران خود را هميشه شاگرد سه تن از استاداني دانسته‌ام كه هرگز در كلاس درس‌شان ننشسته ام و در معني مرسوم كلمه شاگردشان نبوده ام و به آنان امتحاني نداده ام و چيزها آموخته ام: شادروان مجتبي مينوي، شادروان دكتر زرياب و استاد عزيزم حضرت اقاي محمدتقي دانش پژوه كه خدا به سلامتش بدارد.

با دكتر زرياب در سال 1345 پس از آنكه از آمريكا بازگشته و استاد گروه تاريخ دانشكدة ادبيات شده بود، آشنا شدم. آن زمان من نيز پس از اتمام تحصيلات به ايران آمده بودم با اندامي موزون و خوش سيما و خوشخوي كه در اتاق گروه تاريخ مي نشست: »آفتابي در ميان سايه اي«. هر كس از او سؤالي مي كرد از يك گوشه از تاريخ ايران، و او جواب مي داد. در پاسخ هايش هيچ گونه فضل فروشي و تفاخر فضلايي ديده نمي شد.


http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSHf5OA2Eeqk3ECXJm464OoCfMExttHkpdHO2N7mbmkzETXWmLRXnSSWw


يك بار ديدن او كافي بود كه هر كس شيفته اش شود. گفته هايش هميشه چاشني لطيفه اي بجا و ناشنيده داشت. با او آشنا شدم و اين آشنايي به زودي به دوستي انجاميد.

استاد زرياب به فرهنگ ايران پيش از اسلام مِهر و عنايتي خاص داشت و از اين رو نيز مفتخر به برخورداري از لطف او شدم. با آثار استادان  متخصص اين رشته آشنا بود و خود مدتي با هنينگ استاد نابغة ايران شناس در بركلي همكاري داشت. در آن زمان هنينگ به دومناش كه يكي از اجلّة علماي ايران شناس فرانسه بود، نوشت كه مرحوم تقي زاده يك دانشمند ايراني را براي تدريس بدو معرفي كرده است كه درست همانند مينوي است.

هنينگ با مينوي در مدرسة السنة شرقي لندن همكاري داشت و به درخواست او نامة تنسر را كه در تهران تصحيح و چاپ كرده بود، در كلاسي كه پروفسور مري بويس نيز شركت داشت به همراهي هنينگ تدريس كرده بود. بعدها پروفسور بويس ترجمه‌اي انگليسي از اين كتاب را براساس تقريرات اين دو استاد كم نظير فراهم آورد و منتشر كرد و در جاي جاي آن از هر دو آنان نقل قول كرده است.

هنينگ دانشمندي بود سختگير و به دست آوردن پسند خاطر او كاري بس دشوار بود. او نابغه بود و از ديگران توقّع نبوغ داشت كه البته انتظار بجايي نبود. با اين همه، احاطة علمي بي نظير زرياب و سازگاري و بردباري و فروتني او هنينگ را شيفته اش كرد تا آن جا كه از او خواست هميشه در بركلي بماند. اما زرياب كه عاشق ايران بود، بازگشت به ايران و شغل كتابداري مجلس سنا را بر استادي دانشگاه بركلي ترجيح نهاد و به ايران بازگشت. زرياب اينجايي بود.

هنگامي كه به خواست شادروان مينوي »بنياد شاهنامة فردوسي« تأسيس شد و مقرّر گشت كه شاهنامه براساس نسخ خطي معتبر قديمي زيرنظر آن استاد علامه تصحيح و منتشر شود، از زرياب دعوت گرديد كه در اين كار مشاور علمي شادروان مينوي باشد. كم اتفاق افتاده است كه زرياب »نه« گفته باشد، خصوصاً در اين مورد كه خواهش از جانب مينوي بود و موضوع تصحيح شاهنامه. زرياب حتي اگر نوجوان دبيرستاني همساية خانه اش از او وقت مي خواست تا اشكالات عربي يا انگليسي اش را از او بپرسد، با گشاده‌رويي خواهش او را مي‌پذيرفت، چه رسد به خواهش شركت در كاري سترگ، همچون تصحيح شاهنامة فردوسي كه همه اش را به دقت خوانده بود و در حل مشكلات آن صاحبنظر بود.

من نيز افتخار داشتم كه همراه دكتر سيدجعفر شهيدي و دكتر علي رواقي در اين كار از زمرة مشاوران مينوي باشم. پيش از آن هم دكتر محمدرضا شفيعي كدكني دانشمند و اديب و شاعر نامي ايران، در اين جلسات مشاوره شركت مي كرد و به سبب سفر به خارج از فيض حضور پربركتش محروم مانديم.

جلسات در محل بنياد شاهنامه در پشت مجلس شوراي ملي در اول خيابان ژاله تشكيل مي شد. مرحوم مينوي همان طور كه مي دانيم در كار تحقيق سختگير بود، كوچكترين خطايي را بر نزديكترين و عزيزترين دوستانش نمي بخشود. براي رسيدن به حقيقت به بحث و جدل مي پرداخت و تا قانع نمي شد، هيچ سخني را از هيچ كس نيم پذيرفت. گاه مباحثات اين جلسات به تلخي مي گراييد، در اين جا بود كه لطيفه گويي و ظرافت طبع زرياب مددكار بود و لبخند بر لبان استاد مينوي مي آورد و چهرة غالباً گرفته او را مي گشود و به زرياب به مزاح مي‌گفت: »من از دست تو چه كنم؟«.

احترام و علاقه و اعتقادي كه مرحوم مينوي بدو داشت، به هيچ كس نداشت، همان طور كه علامه مرحوم تقي زاده مكرراً مي گفت: »زرياب مانند فرزند من است« و در كتابي كه به زرياب، در همان سالهاي جوانيش هديه كرده بود، نوشته بود »علامه زرياب خويي«.

چند سالي پس از انقلاب، از اقبال نيك من باز در جلسات علمي بعضي مؤسسات فرهنگي با او شركت مي‌كردم و اين زمان با مشاوران و متخصصان ديگري كه هر يك به سبب تخصصشان در رشته اي مانند ادبيات فارسي، عربي، تاريخ هنر، فقه، فلسفه و اصول و كلام و حديث و غيره دعوت شده بودند، اما زرياب براي »همه چيزداني« اش در مسائل دشواري كه مطرح مي شد بي اختيار همه نگاهها به سوي آن نادرة دوران مي لغزيد و همه گوش خود را آمادة شنيدن سخنان حكيمانة او مي كردند كه هرگز به تندي و تلخي آلوده نمي شد. آرام و شمرده و پخته و سنجيده و شيرين سخن مي گفت و اگر نظر او را نمي پذيرفتند، بيهوده بر آن پافشاري نمي كرد. ديري نمي گذشت كه همه مي دانستند حق با او بود. در اين سالها چند تن از جوانان با استعداد از فيض راهنمايي او در كار تحقيق، خصوصاً در زمينة تاريخ و ادبيات برخوردار بودند. با اين كه فرصت اندكي داشت، اما با مهرباني ذاتي اش، نوشته هايشان را مي خواند و شيوة درست را به آنان مي آموخت.

پس از انقلاب، زرياب از دانشگاه كناره گرفت. از آزارها و ايذاهايي كه از جاهلان و كم خردان و حاسدان مي ديد، هرگز خم بر ابرو نمي آورد. سختيها و مشتقهاي روزگار هرگز از بلندي مناعت طبع او نكاست، مانند هميشه خوش مي گفت و خوش مي درخشيد. حتي در واپسين شب زندگيش كه به اتفاق دوست و همكار ديرينش كيكاوس جهانداري در بيمارستان به ديدارش رفتم، در بستر بيماري شعر مي خواند و لطيفه مي گفت.

استاد زرياب آخرين حلقه از سلسله اي بود كه تقي‌زاده و قزويني و مينوي از زمرة آن بودند. دانشمندان عديم النظيري كه هم معارف ايراني و اسلامي را مي‌دانستند و هم با تحقيقات غربي و متدلوژي جديد آشنا بودند. دريغا كه آخرين حلقة اين سلسله را از دست داديم.

ما چه دانيم كه از ما چه سعادت بگذشت

وان تصـــــور نه به اندازة اين سينة ماست

محمودعلي چهرگاني

یازار : Aydin

http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRF0EVUgb9YM45Cz75OFbwn3VJ2v6OdDli88u77EM_kv-7wH9EgzuISRVXh


محمودعلي چهرگاني- چهرقانلي- در سال 1958 ميلادي در شهرستان شبستر روستاي چهرگان- چهره قان- آذربايجان جنوبي متولد گرديد. پدر بزرگش ستارخان چهرقانلي از شخصيت هاي بنام دور خويش بود. وي فردي روشنفكر بود و در سه انقلاب كبير آذربايجان- جنبش مشروطه، جنبش آزادستان و جنبش حكومت ملي بصورت فعال شركت نموده بود و از رهبران سرشناس اين جنبش ها بشمار مي آمد. پدرش باباخان معلم بود و راوي احوالات پدرش بر فرزندان خويش. او به خاطر تدريس به زبان توركي در مدارس مدام توسط ساواك دستگير و تحت فشار و شكنجه قرار ميگرفت. محمود در چنين خانواده اي تربيت شد. محمود چهرقانلي تحصيلات ابتدائي و راهنمائي اش را در قصبه چهرقان و شهرستان شبستر سپري كرد سپس وارد دانشسراي تبريز گرديد. از سال 1970 به عنوان سرباز معلم و پس از آن نيز بصورت معلم در روستاهاي آذربايجان مشغول به تدريس شد. باشركت در كنكور سراسري وارد دانشگاه تبريز گرديد و دوره كارشناسي رشته زبان و ادبيات فارسي را بپايان رساند. تحصيلاتش را در دوره فوق ليسانس در رشته زبانشناسي عمومي در دانشگاه تهران مقطع دكترا و مدرسي دانشگاه در دانشگاه تربيت مدرس تهران بپايان برد. عضو هيات علمي دانشگاه هاي تهران و تبريز بود. رساله وي –مقايسه مورفيم و فنونيم لغات تركي و فارسي- در آكادمي علوم ملي جمهوري آذربايجان تحت مذاكره قرار گرفت و چهرگاني به درجه پروفسوري علمي فيلولوژي- زبانشناسي- ارتقا يافت. از سال 1989- 1990 وارد فعاليت هاي ملي- فرهنگي گرديد. اولين كلاس هاي زبان و ادبيات تركي را وي در سالهاي 90 با زحمات بسيار و تحت فشارهاي شديد در دانشگاه هاي تهران و تبريز گشود ولي اين رشته هاپس از اندكي به دستور رژيم بسته شد. در سال 1995 در انتخابات مجلس شورا شركت نمود و حين تبليغات انتخاباتي اش براي اولين بار بصورت علني و عمومي به بيان حقايق آذربايجان و ملل محروم ايران پرداخت. وي براي اولين بار بصورت گسترده مشكل ملت ها را مطرح نمود و خواستار اجراي ماده هاي معوقه قانون اساسي گرديد.. ماده هايي چون اصل پانزده و نوزده كه در اين اصول بر برابري ملت ها و خلق هاي ايران اندكي اشاره گرديده است. وي مي گفت : من با چكمه هاي ستارخان به مجلس خواهم رفت. به محض اينكه دكتر چهرگاني شروع به فعاليت هاي ملي – سياسي نمود رژيم شئونيست تهران بصورت هاي مختلف بر عليه وي شرو ع به شايعه پراكني و تبليغات منفي نمود. بدون توجه به شايعه پراكني رژيم مردم آگاه و غيور آذربايجان حمايت بسيار گسترده اي از وي به عمل آوردند. شعار مشهور اوايل انقلاب "آذربايجان اوياقدير انقلابا داياقدير!": "آذربايجان بيدار است پشتوانه انقلاب است " پس از آن تماما تغير يافت به شعار ملي "آذربايجان اوياقدير چهرقاني يه داياقدير!": "آذربايجان بيدار است پشتوانه چهرگاني است" تبديل شد. اين فرياد مردم هر روز در تبريز رژيم را ميلرزاند. وي با بيش از 600 هزار راي، برنده انتخابات از حوزه تبريزگرديد ولي رژيم توسط راديو تلويزيون و مطبوعات به تبليغ اخبار دروغ درباره انصراف وي نمود. وي در روز انتخابات به دستور آيت الله خامنه اي و پس از سخنراني سردمدار رژيم در خطبه هاي نماز جمعه درباره اش دستگير و راهي زندانهاي مخوف وزارت اطلاعات و امنيت جمهوري اسلامي گرديد. نماينده سه قوه قضائيه، مقننه و مجريه و نماينده بلاواسطه خامنه اي قبل از آن پست معاونت وزير و وزير را به وي پيشنهاد نموده بودند. ولي پيشنهاد رژيم توسط چهرقاني رد گرديد و پيشنهادشان بر سر نماينده خصوصي سه قوه رژيم كوبيده شد. اين بار جلادان رژيم متوسل به شكنجه گرديدند ولي چهرگاني حاضر به سخنراني در تلويزيون نشد و از خواسته هايش دست نكشيد . چهرگاني در زير شكنجه ماموران رژيم دچار سكته مغزي گرديد ولي باز هم تسليم نشد. " ...من خالقيمين گؤزونون ايچينه باخيب ، آند ايچميشم ، اونلارلا ايلقار باغلاميشام اونلارين حاقلاريني آلاجاغيما و قوروياجاغيما سؤز وئرميشم، من يالنيز مللتيمين ائلچي سي- وكيلي- اولماق ايسته ييرم ، ئوله رم خالقيما دؤنوك چيخمارام..." : " ...من چشم در چشم ملتم ايستادم و سوگند ياد نمودم، با آنها پيمان بستم به آنها قول دادم كه از حقوقشان دفاع كنم من مي خواهم فقط نماينده ملتم باشم، من هرگز به خلقم خيانت نمي كنم..." تظاهرات هاي صد هزار نفري در تبريز وشهرهاي آذربايجان در دفاع از وي ،اعتراضات مجامع بين المللي ، اعتراضات آذربايجانيها در خارج از كشور، اعتراض كميسيون حقوق بشر سازمان ملل متحد و سازمان عفو بين الملل سبب گرديد كه رژيم بناچار وي را كه در وضعيت بسيار وخيمي روانه زندان خانگي كند . حتي از مراجعت پزشكان به خانه وي نيز جلوگيري ميشد.

http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSLUlXoxZ4WT63UcEmmzV5JUxChfuvGvGSNT2Dq4CknuLxlh0jDpz5fcxDV


 چهرگاني پس از آن بارها زنداني گرديد. تحت عناوين مختلف و اتهامات ساختگي بسياري به بيدادگاه هاي فرمايشي رژيم كشانده شد. در زير شكنجه براي دومين بار دچار سكته مغزي شد. در زندان تبريز 35 روز اعتصاب غذا نمود و وقتي آزاد گرديد كي، خونريزي شديدي در معده اش شروع شده بود و در حال مرگ بود. خانواده و فرزندانش نيز بشدت تحت تعقيب و فشار رژيم بودند. ولي وي تا آخر گفت: " ئولمك وار دؤنمك يوخ": " ميميرم ولي از راهم بر نمي گردم" . پس از مراجعه دبير كل سازمان ملل ، كميسيون حقوق بشر و سرپرست سازمان عفو بين الملل و ديگر سازمانهاي بين المللي و اعتراضات مردمي در داخل و خارج رژيم شئونيست ايران مجبور شد براي معالجه جسمي اش به وي اجازه خروج از كشور دهد. وي از اوايل سال 2002 در سفر است. سفر تاريخي وي به خارج از كشور همچون مبارزه اش در داخل تبديل به يك حركت بسيار قدرتمندي گرديد. مسئله آذربايجان جنوبي توسط وي بصورت يك مسئله حساس بين المللي مطرح گرديد. وي با نمايندگان پارلمان اروپا، نمايندگان پارلمان كشورهاي اروپايي از جمله آلمان، سوئد، دانمارك، فرانسه، و نمايندگان دولت هاي فوق، وزراي خارجه و معاونين وزراي خارجه كشورهاي اروپائي، دبير كل شوراي اروپا جناب والتر شوويمر، نمايندگان اتحاديه اروپا، نمايندگان كشورهاي آذربايجان و توركيه، رهبران احزاب حاكم و مخالف اين كشورها، نمايندگان رسمي ايالات متحده آمريكا، با بيش از0 5 نفر از اعضاي كنگره و سناي آمريكا، با معاونين و مشاورين رئيس جمهوري آمريكا در كاخ سفيد، وزارت امور خارجه، وزارت دفاع آمريكا، سازمان ملل متحد، روساي سازمان حقوق بشر و عفو بين الملل ديدارهاي مثمر ثمري انجام داد و مسئله ملت هاي تحت ستم رژيم ايران را به يك مسئله روز، مهم و حساس مبدل نمود. مسئله اي كه حتي تشكيلات ها و احزاب بظاهر دموكراسي و آزادي خواه ! خارج نشين نيز تلاش بسياري براي سرپوش گذاشتن به اين مسئله صرف نموده بودند و مينمايند. پروفسور دكتر محمودعلي چهرگاني رهبر حركت ملي آذربايجان جنوبي و جنبش بيداري ملي آذربايجان جنوبي ميباشد

محمد امين رسولزاده شرق دونياسينين بيرينجي جومهور باشقاني

یازار : Aydin

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRX5iNwBRyq1yfIv2HSOq92u2l3ZPoLAq4g8XTkO3m9rmE4u_SL63I5Xg

آذربايجان ميلي ايستيقلال حركاتي نين و شرقين ايلك جمهوريتي آذربايجان دئموكراتيك جومهوريتي نين تمل داشيني قوران؛ حياتي، زنگين حاديثه لرله دولو بير داستانا چئوريلن، اؤلومسوز ليدئر محمد امين رسولزاده 1884، يانوارين 31-ده باكي نين نووخاني كندينده آنادان اولموشدور.


http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQqTSzjtCnTnTGlFQWMsLtAEITgjQVQs9o7WzGhC4kY_vskUeBSgXiNuA


آتاسي دين خاديمي اولسا دا،حياتا آچيك گؤزله باخميش، مكتب ياشينا چاتميش اوغلونو شرعيت درسلريني دئييل دونيوي علملر اؤيرنمه يه يؤنلنديرميشدير. اونون،اوغلونو مشهور پئداقوق ج.م قنيزاده نين مودير اولدوغو ايكينجي " روس-موسلمان " مكتبينه قويماسي گله جك موتفككيرين طالعيينده موهوم رول اويناميشدير. بوراني بيتيرديكدئن سونرا م.ا. رسولزاده اؤز تحصيليني باكي تئخنيكي مكتبينده،روس ديلينده داوام ائتديرميشدير. اونون اينقيلابي فعاليتي نين ايلك دؤورو ده محض بو دؤوره تصادوف ائدير. 1902-جي ايلده 17 ياشيندا اولان م.ا. رسولزاده " موسلمان گنجليك " تشكيلاتيني ياراتميشدير. بو ييرمي عصرده آذربايجاندا روس موستملكه سينه قارشي موباريزه آپاران ايلك سياسي تئشكيلات ايدي. بير آز سونرا " موسلمان دئموكراتيك " موساوات " جمعيتي " ادي ايله گيزلي فعاليت گؤسترن بو تشكيلاتين بير قولو دا ايراندا قورولموش و بورادا باشلايان مشروطه اينقيلابينا ايستيقامت وئريجي رهبر قوووه يه چئوريلميشدير.م.ا. رسولزاده ادبي ياراديجيليغا دا بو ايللرده باشلاميش، " موخممس " آدلي ايلك " شرقي روس " قزئتينده چاپ اولونموشدور.1904-جو ايلين آخيرلاريندا " هوممت " تشكيلاتي يارانميشدير و بو تشكيلاتين بانيلريندن بيري ده م.ا. رسولزاده اولموشدور.تشكيلاتين " همت " آدلي قزئتي ده چاپ ائديلميش و بو قزئتين ناشيرلريندن بيري ده م.ا.رسولزاده اولموشدور. 1906-جي ايلدن قزئت " تكامول " آدي ايله چيخير. همين ايللرده باكي نئفت معدنلرينه و آذربايجانين آيري آيري بؤلگه لرينه اينقيلابي اينتيباهنامه لرين، قزئتلرين چاتديريلماسي دا رسولزاده نين ادي ايله باغليدير.موعين مودت او " ايرشاد " قزئتي نين مووققتي رئداكتورو اولموشدور. 1907-جي ايلده چيخميش گله جگين بؤيوك بسطكاري او. حاجيبيووون " تورك-روس و روس-تورك لوغتي " كيتابي نين دا ناشيري م.ا. رسولزاده اولوب.1908-جي ايل دئكابرين 5-ده م.ا. رسولزاده نين " قارانليقدان ايشيغا " آدلي پيئسي صحنه يه قويولدو.پيئسين آنا خطي اويانيش و ايستيقلال حركاتي نين تبليغي تشكيل ائديردي. او اؤزونون بو اثري ايله آذربايجانا موختاريت شوعاري فيكريني يايماغا باشلاميش وئ روس چاريزم اوسول ايداره سي ايستيبداديني ييخماغا چاغيريردي.بو اثردن باشقا م.ه. رسولزاده نين همين ايلده يازديغي " ناگاهان بلا " اثري واردير.1908-جي ايلين آخيريندا م.ه. رسولزاده چار اوسول-ايداره سي طرفيندن اونون حبسي تهلوكه سي ايله علاقه دار اولاراق باكيني ترك ائده رك ايرانا يولا دوشور. او،ايراندا شاهليق اوسول ايداره سينه قارشي باشلاميش مشروطه اينقيلابي نين رهبرلريندن بيري اولور. م.ا. رسولزاده تبريزده خالقيميزين ميللي قهرماني ستترخان و سيلاحداشلاري ايله گؤروشور.جنوبي آذربايجا نين شهر و كندلريني گزير، اؤز دوغما خالقينين آجيناجاقلي وضعيتيني ياخيندان موشاهيده ائدير. بو موشاهيده لر سونرالار اونون ياراديجيليغينا دا تاثير ائدير.چار حؤكومتي ايرانداكي اينقيلابي حركاتدان قورخويا دوشه رك،اونون رهبرلريندن بيري اولان م.ا. رسولزادني اؤلكه دن چيخارماغي شاهليق اوسول ايداره سيندن طلب ائدير.م.ا.رسولزاده تعقيبلردن ياخا قورتارماق اوچون ايستامبولا موهاجيرت ائدير. او،توركييه نين پايتاختيندا هميئرليلري علي بي حوسئينزاده و احمد بي آغايئوله گؤروشموش، يوسيفبي آكچوراوغلو ، زييا گؤكالپ و باشقا گؤركملي عاليملرله ياخينليق ائتميشدير.1911-جي ايلده فعاليته باشلايان " تورك يوردو " درگيسي نين فعال يازارلاريندان اولموشدور. اونون بو درگيده بير نئچه مقاله سي چاپ اولونموشدور. بونلاردان " ايران توركلري " مقاله سي داها چوخ ماراق دوغورور.1913-جو ايلده رومانوولارين 300 ايلليگي ايله علاقه لي عفوي-اومادان سونرا باكييا قاييدير.او، هله ايستامبولدايكن اونون گؤستريشي ايله كئچميش هوممتچيلر طرفيندن اساسي قويولموش " موساوات " پارتيياسينا داخيل اولموش و اونون رهبرلريندن بيري اولموشدور.1914-جو ايل سئنتيابرين 16-دا شاعير.ژورناليست ويازيچي الابباس مونزيبين رئداكتورلوغو ايله آيدا ايكي دفعه چيخان " ديريليگين " درگيسي نين ايلك سايي چاپدان چيخدي. رسولزاده نين " ديريليك ندير؟ " آدلي باش مقاله سي درگيني ايدئياسيني موعينلشديرير و خالقيميزي ميللي اويانيشا چاغيريردي.م.ا. رسولزاده 1915-جي ايلين آوقوستوندان " آچيق سؤز " قزتيني نشر ائدير كي، بو دا گيزلي فعاليت گؤسترن " موساوات " پارتيياسي نين اورقاني ايدي.1917-ده فئورال بورژوا اينقيلابي باش وئردي.بؤيوك روس ايمپئريياسي داغيلماغا اوز قويموشدو. اسن آزادليق مئهي موستملكه حاليندا اينله مكده اولان خالقلاردا اؤز موستقيل دؤولتلريني قورماق هوه سي قالديرميشدي.1917يجي ايلين ايكينجي ياريسيندا " موساوات " پارتيياسي ايله " تورك عدم مركزيت " پارتيياسي بيرلشيب " تورك عدمي مركزيتي پارتيياسي " موساوات " آدي آلتيندا چيخيش ائتمه يه باشلادي.اونون شؤعبه لري نينكي آذربايجا نين بوتون بولگه لرينده،همچنين اوكراينا،گورجوستان،روسييا،توركيستان و ايرانين بير چوخ شهرلرينده تشكيل ائديلميشدي.1917-جي ايل اوكتيابرين 26-دان 31-نه دك 500 نوماينده نين ايشتيراكي ايله باكيدا طنطنه لي شكيلده كئچيريلن " تورك عدمي مركزيتي پارتيياسي " موساوات " اين بيرينجي قورولتايي كئچيريلدي و رسولزاده همين قورولتايدا مركزي كوميته نين صدري سئچيلميشدير. همين دؤور خالقيميزين تاريخينه ميللي آذربايجان حركاتي كيمي داخيل اولموشدور.1918-جي ايلين مايين 26-سيندا زاقافقازييا سئيمي داخيلي چكيشمه لر نتيجه سينده داغيلدي.همين آيين 27-ده موختليف پارتييالارين عوضولريندن عيبارت ميللي شورا ياراندي و م.ا. رسولزاده سس چوخلوغو ايله ميللي شورا نين صدري سئچيلدي.1918-جي ايلين مايين 28-ده بوتون اؤلكه لرين راديوستانسييالاري و قزئتلري آذربايجان ايستيقلاليتيني بوتون دونيايا يايديلار، م.ا. رسولزاده نين قوردوغو آذربايجان دئموكراتيك جومهوريتي نين عؤمرو قيسا جمعي 23 آي اولماسينا باخماياراق آذربايجان خالقينا موستقيلليگين شيرين داديني دادديردي. بو دؤولتين روس كوممونيست ايمپئريياسي طرفيندن سقوطا يئتيريلديگيندن،1920 ايلين آپرئليندن دا ايكينجي موسقيلليك دؤوروموزه دك آذربايجان خالقي او ايستيقلالين عشقييله ياشادي.

gunazport

نگاهي به زندگي علامه اميني(ره)

یازار : Aydin


علامه اميني

در سال 1320 ه. ق برابر با 1281 ه. ش ستاره‌اي در شهر تبريز، در خانه‌اي سرشار از علم و تقوا بدرخشيد و افراد خانواده‌ را سرشار از شادي و شعف نمود.

فرزند را عبدالحسين ناميدند تا همواره سينه‌اش سرشار از عشق اهل‌بيت عليهم السلام باشد؛ پيوسته در مسير ايشان گام بردارد و همچون مولايش امام حسين عليه‌السلام، شميم روح افزاي ولايت را پراكنده سازد. آري، عبدالحسين به دنيا آمد و الغدير با او جان گرفت.

منبع:سايت تبيان

براي مشاهده مطلب بر روي ادامه مطلب كليك كنيد

نگاهي به زندگي علامه اميني(ره)


سپيده فجر

در سال 1320 ه. ق برابر با 1281 ه. ش ستاره‌اي در شهر تبريز، در خانه‌اي سرشار از علم و تقوا بدرخشيد و افراد خانواده‌ را سرشار از شادي و شعف نمود.

فرزند را عبدالحسين ناميدند تا همواره سينه‌اش سرشار از عشق اهل‌بيت عليهم السلام باشد؛ پيوسته در مسير ايشان گام بردارد و همچون مولايش امام حسين عليه‌السلام، شميم روح افزاي ولايت را پراكنده سازد. آري، عبدالحسين به دنيا آمد و الغدير با او جان گرفت.

 

خاندان پاك علامه

شيخ احمد اميني تبريزي،(1) پدر بزرگوار علامه اميني از عالمان با تقوا بود و مردم به ايشان همواره به ديده احترام مي‌نگريستند. ايشان در سال 1287 هـ.ق در سَردها از توابع تبريز به دنيا آمد. ميرزا احمد از فقها و مجتهدين زمان خود و در زهد و پارسايي زبانزد عموم بود. او در سال 1304 ه.ق به تبريز مهاجرت نمود و براي هميشه ساكن آنجا گرديد. 

برخي آثار به يادگار مانده از ايشان عبارتند از: شرحي بر قصيده المفجع و تعليقاتي بر مكاسب شيخ انصاري. اين مرد بزرگ در سال 1370 ه. ق، ديده از جهان فرو بست و در قبرستان نو شهر مقدس قم دفن گرديد.

علامه اميني(ره) در مقام اجتهاد، منزلت و جايگاه والايي داشتند و بيشتر ساعات ايشان به تحقيق و مطالعه مي‌گذشت. و از منابع علمي اسلامي توشه  برمي‌گرفت. ايشان در تفسير، حديث، تاريخ و علم رجال صاحب‌نظر بودند.

پدربزرگ علامه اميني، مولي نجفقلي مشهور به امين الشرع بود كه نام خانوادگي علامه نيز از همين لقب گرفته شده است. ايشان در سال 1257ه. ق، در روستاي سَردها ـ از توابع تبريز پا به عرصه هستي نهاد و به يادگيري دانش و ادب پرداخت. وي نيز بعدها ساكن شهر تبريز گرديد. مردي زاهد، فاضل، پرهيزگار و اديبي برجسته بود كه به گردآوري اخبار ائمه اطهار عليهم السلام علاقه بسياري داشت و چند مجموعه روايت نيز تدوين كرده و اشعاري به فارسي و تركي از وي به جا مانده است. او در شعر خود به "واثق" تخلص مي‌كرد و نقش مُهر او - آن طوري كه در پشت برخي از رسائلش مشهود است - " الواثق بالله الغنيِ عبدهُ نجفقلي" بوده است . وي در سن 83 سالگي در سال 1340ه. ق از دنيا رفت و در وادي السلام نجف اشرف به خاك سپرده شد.(2)

وادي السلام

واقعه عجيبي در مورد مرحوم نجفقلي نقل مي‌كنند كه ايشان بعد از رحلت، در تبريز دفن شدند اما بنا بر وصيت خود ايشان، جنازه آن بزرگوار پس از گذشت 13 سال به نجف اشرف منتقل گرديد و در قبرستان وادي السلام آرام گرفت.(3) كساني كه در آن روز حضور داشتند نقل مي‌كنند كه پيكر ايشان پس از 13 سال كاملا سالم بود. (4)      

  

كتاب

                 

دوران كودكي و جواني علامه

كودكي عبدالحسين مانند ديگر همسالانش سپري نشد، بلكه او از همان كودكي، استعداد و تيزهوشي عجيبي از خود نشان مي‌داد. وي از آغاز زندگي، با حافظه قوي و سرعت عجيبش در درك مسائل ديني،(5) همه نگاه‌ها را به خويش جلب كرد. روح پرسشگر و جست و جوگر عبدالحسين نمي‌گذاشت تا او مانند ديگر كودكان باشد. هر كس در كودكي او را درك مي‌كرد، از تيزهوشي وي خبر مي‌داد.(6)

خانوده مذهبي و علاقه‌مند به دانش و معرفت علامه نيز، زمينه رشد و تعالي عبدالحسين را آماده كردند. ايشان شاگردي و يادگيري را در محضر پدر بزرگوارش آغاز نمود و با مباني دانش آشنا شد.

پدر؛ ادبيات فارسي، عربي، منطق و تا اندازه‌اي فقه و اصول را به فرزندش آموخت. در كنار اينها، عبدالحسين به كتاب‌هاي حديثي و اعتقادي نيز اشتياق زيادي داشت، ولي با اين همه، «قرآن و نهج‌البلاغه دو كتاب گرانقدر براي آموزش اين محصل جوان بود.»(7)

از همان كودكي، وجود عبدالحسين از آيه‌هاي قرآن و سخنان والاي اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام و امامان ديگر پر شد. پس، عشق به اهل‌بيت عليهم السلام در تار و پود وجودش نفود كرد.

بدين ترتيب، علامه اميني با كوشش علمي و با استعداد و پشتكار خويش، خانواده و اطرافيانش را به آينده خود اميدوار مي‌ساخت.

علامه در سن 16 سالگي براي ادامه تحصيل راهي نجف اشرف شد و تا حدود سن 32 سالگي در آنجا مشغول كسب معارف الهي بود. در اين سالها در محضر اساتيدي چون: آية الله سيد محمدبن محمدباقر الحسيني فيروزآبادي، آية الله سيد ابوتراب بن ابوالقاسم خوانساري، آية الله ميرزا علي بن عبدالحسين ايرواني و آية الله ميرزا ابوالحسن بن عبدالحسين مشكيني زانوي ادب زده و كسب علم نمودند .

توكل و انقطاع علامه اميني از غير، زبانزد عام و خاص بود. علامه هرگاه با مشكلي مواجه مي‌شدند متوسل به اهل‌بيت، خصوصا اميرالمومنين علي عليه السلام مي‌شدند.

ايشان در سن 32 سالگي به زادگاه خود تبريز مراجعت نموده و براي مدت كوتاهي در آنجا ماندگار شد. اوقات ايشان در آن ايام به تدريس و تحقيق مصروف گرديد و در آن زمان بود كه كتاب نفيس تفسير فاتحة الكتاب توسط ايشان به نگارش درآمد.

علامه اميني(ره) كه عشق اميرالمومنين علي عليه السلام در جانش شعله‌ور بود، بيش از اين در فراق از حضرتش تاب نياورده و مجدداً راهي نجف اشرف شد.

ايشان در نجف ضمن تحقيق و مطالعه فراوان در مجالس اساتيد برجسته و مراجع تقليد آن روزگار به استمرار حاضر مي‌شدند و در ضمن آن بود كه از جهت علمي و تقوا به مرتبه والاي اجتهاد نائل گرديده و همچنين از علما و مجتهدين بزرگ آن عصر اجازه روايت نيز دريافت داشتند. بعضي از مشايخ روايت ايشان عبارتند از:

آية الله سيد ابوالحسن موسوي اصفهاني، آية الله شيخ علي اصغر ملكي تبريزي، آية الله شيخ محمد محسن (آقا بزرگ) تهراني.

علامه اميني(ره) در مقام اجتهاد، منزلت و جايگاه والايي داشتند و بيشتر ساعات ايشان به تحقيق و مطالعه مي‌گذشت. و از منابع علمي اسلامي توشه برمي‌گرفت. ايشان در تفسير، حديث، تاريخ و علم رجال صاحب‌نظر بودند. (8)

 

دعا و توسل و زيارت

زهد و عبادت علامه

ايشان در زهد و تقوا و ورع مراقبت شديد داشتند. در امور ديني، متعبد و تسليم در مقابل اوامر الهي بودند. اخلاق خوش و همت بالايي داشتند و شايد همين همت ايشان، باعث موفقيت‌شان شده، چرا كه در مسير رسيدن به هدفشان، موانع، باعث عقب نشيني و نااميدي ايشان نمي‌شد. با داشتن اين همه علم و دانش متواضع بوده و كبر و غروري در وجود ايشان ديده نمي‌شد.

مرحوم علامه بسيار مراقب زبان خود بودند نقل شده است كه هيچگاه كسي حرف ركيكي از ايشان نشنيده بود. در مورد پدرشان نيز مي‌گويند آنقدر با اخلاق و سليم النفس بودند كه كسي ايشان را جز در مسائل مذهبي، خشمگين نديد. و چنان آداب را رعايت مي‌نمودند كه كسي كلام زشتي هرگز از ايشان نشيند.

توكل و انقطاع علامه اميني از غير، زبانزد عام و خاص بود. علامه هرگاه با مشكلي مواجه مي‌شدند متوسل به اهل‌بيت، خصوصا اميرالمومنين علي عليه السلام مي‌شدند.

واقعه عجيبي در مورد مرحوم نجفقلي، جد بزرگوار علامه اميني نقل مي‌كنند كه ايشان بعد از رحلت، در تبريز دفن شدند اما بنا بر وصيت خود ايشان، جنازه آن بزرگوار پس از گذشت 13 سال به نجف اشرف منتقل گرديد و در قبرستان وادي السلام آرام گرفت. كساني كه در آن روز حضور داشتند نقل مي‌كنند كه پيكر ايشان پس از 13 سال كاملا سالم بود.                       

  

علامه اميني عقيده‌شان بر اين بود كه اساس خلقت بنا بر محبت است. ايشان مي‌گفتند كه تمام عبادات ناشي از محبت است. (هل الدين الا الحب). هر چقدر محبت به خدا بيشتر باشد، از معاصي و گناهان بيشتر دوري مي‌شود. مرحوم علامه مي‌گفتند: كسي كه توجه‌اش در نماز كم است مشكل محبتي دارد.

ايشان در عبادات هم كوشا بوده و به اقامه نماز شب مقيد بودند. همواره پس از نماز صبح، مشغول قرائت قرآن مي‌شدند كه با تدبر و تامل همراه بود.

علامه اميني يكي از مسائل اساسي كه در زندگيشان خيلي مهم بوده توجه به قرائت قرآن و انس با قرآن بوده است. ايشان در ماه مبارك رمضان خود را براي روزه‌داري و عبادات از كارهاي ديگر فارغ مي‌كردند و در اين ماه 15 ختم قرآن داشتند. چهارده ختم به نيت چهارده معصوم عليهم السلام و يك ختم به نيت پدر و مادر خود. و در ماههاي ديگر حداقل يك ختم قرآن داشتند. تاثير اين قرائت‌ها و انس با قرآن در قلم ايشان ديده مي‌شود چرا كه نوشته‌هاي ايشان بسيار روان و محكم است و البته تاثير آن در الغدير بسيار مشهود مي‌باشد كه استشهادهايي كه ايشان در الغدير به آيات قرآن داشته‌اند به گونه‌اي بوده كه انگار اين آيه براي آن موضوع مطروحه نازل شده است.(9)

علامه اميني روي توسلات خيلي تكيه مي‌كردند. ايشان شديداً به زيارت جامعه كبيره، زيارت امين الله و زيارت عاشورا معتقد و مقيد به خواندنش بودند. و بسياري از ادعيه را حفظ بودند.

 

علامه اميني

زيارات و توسلات

علامه اميني مي‌فرمودند كه موضوع "زيارات" و "ادعيه" بدان گونه‌ كه در مكتب تشيع مطرح شده در هيچ دين و مذهبي طرح نگرديده است. و اگر كسي با اين زيارات و ادعيه مانوس بشود و متوجه باشد كه چه مي‌خواند و فلسفه و حكمتش را بداند، اين فرد، شيعه بي‌سوادي نمي‌شود. ايشان مي‌گفتند كسي كه زيارت جامعه كبيره را بخواند و بداند كه چه مي‌گويد اين فرد، شيعه بي‌سواد نيست. چرا كه مي‌فهمد دين يعني چه.

علامه اميني روي توسلات خيلي تكيه مي‌كردند. ايشان شديداً به زيارت جامعه كبيره، زيارت امين الله و زيارت عاشورا معتقد و مقيد به خواندنش بودند. و بسياري از ادعيه را حفظ بودند.

يك قسمت عظيمي از زندگي مرحوم علامه را ادعيه و توسلات و تمناي از اهل‌بيت و خصوصاً زيارات پر كرده بود. ايشان هر شب به زيارت حرم اميرالمومنين علي عليه السلام مشرف مي‌شدند و آنقدر آداب را در زيارت رعايت مي‌كردند كه مردم مي‌ايستادند و به ايشان مي‌نگريستند كه آداب را بياموزند. ايشان با كمال خضوع و خشوع و با حزن، بالاي سر امام مي‌نشستند و با برخي الفاظِ زيارات با امام سخن مي‌گفتند و آنقدر اشك مي‌ريختند كه بر روي محاسن‌شان جاري مي‌شد و آنقدر غرق زيارت مي‌شدند كه اكثراً از يك ساعت هم مي‌گذشت.

علامه اميني وقتي در حرم اين الفاظ را مي‌خواند كه: ‌اشهد انّك تسمع كلامي و ترد سلامي، يقين داشت كه مقابل حضرت نشسته و با ايشان صحبت مي‌كند و جوابش را نيز از حضرت مي‌گيرد. و اين رتبه‌ي خيلي بالايي در ولايت است.

حرم امام حسين

ايشان اكثراً وقتي به زيارت حرم حضرت سيدالشهدا عليه السلام مشرف مي‌شدند با پاي پياده مي‌رفتند. و مسئله قابل توجه اينست كه ايشان از راه اصلي نمي‌رفتند بلكه مسير را از ميان روستاها انتخاب مي‌كردند و شب را به صورت ناشناس در منزل آنها مي‌ماندند و در آنجا به سخنراني در باب معارف دين و اهل‌بيت عليهم السلام مي‌پرداختند و بدين وسيله طعم شيرين معارف الهي را به كامشان مي‌نشاندند.

 

يقين به جواب در توسل

فردي به نام دكتر محمد عبدالغني حسن كه شاعر برجسته عرب و از علماي مصر بودند بعد از اين كه آقاي اميني، الغدير را براي ايشان فرستادند يك شعري براي علامه سرود و فرستاد كه از ايشان تقدير كردند.

آقاي اميني نامه‌اي برايشان فرستادند كه من از شما ممنونم كه اين شعر را براي من سروده و فرستاديد. اما چرا اصل را گذاشتيد و فرع را گرفتيد. اي كاش شما غديريه مي‌سروديد و نام خود را ميان غديريه سراها مضبوط و ماندگار مي‌كرديد و دوستي خود را نسبت به اميرالمومنين نشان مي‌داديد.

مي‌گويند كه 2 ماه پاسخ نداد بعد از 2 ماه نامه ايشان آمد كه من به اين علت پاسخ نامه شما را دير دادم كه در اين دنيا يك دختر بيشتر ندارم و او نيز بيمار شده و اطباء نيز از مداوا كردن او نااميد شده‌اند و دخترم در حال احتضار است. به اين علت اصلاً حال شعر گفتن نداشتم. ولي چون شما امر كرده بوديد با چشم گريان اين غديريه را سروده‌ام و برايتان فرستاده‌ام.

اين نامه روز پنج شنبه به دست علامه رسيده بود. علامه اميني شب به حرم اميرالمومنين علي عليه‌السلام مشرف شدند. فرداي آن روز نامه‌اي به فرزندشان حاج آقا رضا دادند و گفتند كه اين نامه را براي محمد عبدالغني حسن پست كن. من ديشب كه به حرم رفتم غديريه اين فرد را براي اميرالمومنين عليه السلام  خواندم و فكر مي‌كنم ان شاءالله شفاي دختر را گرفتم.

اين ماجرا به اين معناست كه علامه اينقدر با اطمينان از ارتباط شان با امام صحبت مي‌كردند.

نامه علامه ارسال شد و دو هفته بعد جواب محمد عبدالغني حسن رسيد كه سبحان الله، همان شبي كه شما مي‌گوييد در حرم غديريه مرا خوانديد، دخترم تب شديدي كرد و بعد از آن بهبود يافت. و الان شكوفه خانه من است و اين از معجزات مولا اميرالمومنين است.

مرحوم علامه مي‌گفتند كسي كه زيارت جامعه كبيره را بخواند و بداند كه چه مي‌گويد اين فرد، شيعه بي‌سواد نيست. چرا كه مي‌فهمد دين يعني چه.

 
تشييع جنازه

غروب آفتاب

تلاش بي‌وفقه علامه اميني در دوران زندگيش باعث ضعف جسماني ايشان شده كه منجر به بيماري و زمينگير شدنشان در دو سال آخر عمر ايشان شد. خستگي‌ها و تحمل رنج‌هاي علامه اميني در راه اعتلاي دين اسلام و مذهب تشيع و تحصيل و تدريس معارف اهل‌بيت عليهم السلام در ظهر روز جمعه 12 تير ماه 1349ه. ش (28 ربيع الثاني 1390ه .ق) به پايان رسيد و صاحب الغدير، آن پير فرزانه و پر مايه، پس از 68 سال تلاش و كوشش، به ديدار يار شتافت تا از دست صاحب غدير و از چشمه زلال كوثر بياشامد و غبار خستگي را از تن بزدايد. او رفت اما الغدير وي چراغ خانه دل‌هاي با صفا و مشعل هدايت امت تا طلوع خورشيد ولايت شد.

استاد جلال الدين همايي مي‌گويد: «كثرت كار و زحمت بي‌شماري كه اميني در راه خدمت به مذهب كشيد، كم كم قواي بدني او را ضعيف ساخت تا منتهي به مرگ ايشان گرديد.»

هنگام احتضار لب‌هاي علامه را با آب مخلوط به تربت مقدس كربلا مرطوب ساختند و فرزندشان ـ حاج شيخ رضا اميني ـ دعاهاي عديله، مناجات متوسلين و مناجات المعتصمين را مي‌خواند و علامه هم با حزن و اندوه و در حالي كه اشك از چشمانشان سرازير بود، دعاها را تكرار مي‌كردند.(10) 

آخرين سخناني كه در لحظه‌‌هاي آخر زندگي بر لبان آن مرد بزرگ جاري شد، اين بود:

"اللهم هذه سكرات الموت قد حلّت فاقبل اليّ بوجهك الكريم، و اعنّي علي نفسي بما تعين به الصالحين علي انفسهم ... "؛ «خداوندا! اين سكرات مرگ است كه به سويم مي‌آيد. پس به سوي من نظري كن و مرا با آن چه صالحان را كمك مي‌كني، كمك نما.»(11)

پس از ختم اين دعا، نداي خداوند را لبيك مي‌گويد و روح شريفش به سوي خداوند عروج مي‌نمايد.

بامداد روز شنبه 13 تير ماه، پيكر علامه از خيابان شاهپور تا سه راه بوذر جمهري و از آن جا تا مسجد ارك تشييع شد. مردم همانند كسي كه عزيزترين كس خود را از دست داده باشند، در تشييع پيكر امين خود شركت كردند به گونه‌اي كه: «ميدان‌ها و خيابان‌ها پر بود از جمعيت؛ همه سياهپوش و غرق در تجليل علم.»(12)

نجف، حرم

 حضرت علي

پس از انتقال پيكر مطهر علامه اميني به عراق، در شهرهاي بغداد، كاظمين، كربلا و نجف نيز پيكر علامه با شكوه فراواني تشييع شد و پس از طواف دادن پيكر بر گرد آستان مقدس علوي، به وصيت خودشان، در حجره‌اي از كتابخانه اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام ـ كه خود بنيان‌گذار آن بود ـ به خاك سپرده شد. پس از مراسم خاكسپاري، مردم تا مدت‌ها در شهرهاي بزرگ ايران، عراق و ديگر كشورهاي اسلامي، مجلس‌هاي ترحيم برگزار و از مقام علمي و معنوي آن بزرگمرد عرصه علم و تقوا تجليل كردند.

هر چند پيكر خسته صاحب الغدير از ميان شيفتگان ايشان پنهان گشت، ولي الغدير او مانند نگيني درخشان در عرصه دين و دانش باقي مانده است. به تعبير استاد جلال الدين همايي: «علامه اميني در واقع نمرده، بلكه حيات جاوداني يافته است.»(13)

"امير" مرگ چنين شهسوار عرصه علم                      نه مرگ يك تن، بل مرگ يك جماعت بود

چنين مصيبت عظمي، نبود دانش را                          اگر دريغ و اَسف بود، اگر مصيبت بود

ز فيض بحر ولايت غريق رحمت باد                            كه خود ز بحر ولايت، "غدير" رحمت بود(14)

 

پي‌نوشت‌ها:

1- ترجمه الغدير، محمدتقي واحدي و ديگران، ج 1، ص 154/ علماي بزرگ شيعه، ص 410.

2- شهيدان راه فضيلت، ص 7.

3- مقدمه الغدير، ج 1، ص 58، چاپ 1368.

4- كتاب فاطمه زهرا، دكتر محمد اميني نجفي، مقدمه، ص 20.

5- علماي بزرگ شيعه، ص 410.

6- ربع قرن مع العلامه، حسين شاكري، ص 299.

7- گلشن ابرار، جمعي از پژوهشگران، ج 2، ص 727.

8- مقدمه الغدير، ج 1، ص 64 - 68، چاپ 1368.

9- مقدمه الغدير، ج 1، صص 77 – 78، چاپ 1368 .

10- مقدمه الغدير، ج 1، ص 122، چاپ 1368.

11- مقدمه الغدير، ج 1، ص 122، چاپ 1368.

12- حماسه غدير، محمدرضا حكيمي، ص 347.

13- حماسه غدير، ص 551.

14- بخشي از قصيده مرحوم سيد كريم اميري فيروزكوهي كه در رثاي علامه اميني سروده است.

 

سايت تبيان

مهري هدهدي


آثار:

    * الغدير
    * تفسير فاتحه الكتاب
    * شهداء الفضيلة
    * سيرتنا وسنتنا
    * ثمرات الأسفار
    * رياض الأنس
    * المقاصد العلية

استاد علي سليمي

یازار : Aydin


استاد علي سليمي در سال ۱۳۰۱ در باكو شوروي در خانواده‌اي اردبيلي زاده شد . تا ۱۶ سالگي در آنجا زيست. پس از آن همراه خانواده‌اش به زادگاه پدرش، اردبيل بازگشت . در سال ۱۳۳۲ رهبر اركستر آذربايجاني راديو ايران شد و در سال ۱۳۳۸ با همكارش ، فاطمه قنادي (وارتوش ماچكاليانس) ازدواج كرد....

http://up.patoghu.com/images/59c9m4ocgfsqcw82bn.jpg

براي مشاهده مطلب بر روي ادامه مطلب كليك كنيد
استاد علي سليمي
استاد علي سليمي در سال ۱۳۰۱ در باكو شوروي در خانواده‌اي اردبيلي زاده شد . تا ۱۶ سالگي در آنجا زيست. پس از آن همراه خانواده‌اش به زادگاه پدرش، اردبيل بازگشت . در سال ۱۳۳۲ رهبر اركستر آذربايجاني راديو ايران شد و در سال ۱۳۳۸ با همكارش ، فاطمه قنادي (وارتوش ماچكاليانس) ازدواج كرد.

در سال ۱۳۴۲ اركستر آذربايجاني راديو ايران منحل شد ولي علي سليمي به آهنگ‌سازي ادامه داد. موسيقي «آيريليق» براساس شعري از رجب ابراهيمي(فرهادابراهيمي) محصول اين دوره‌است كه رشيد بهبودوف نيز آن را در باكو اجرا كرده‌است.

سليمي در سالِ ۱۳۵۸ به عنوانِ رهبرِ اركسترِ راديو و تلويزيونِ مركزِ تبريز انتخاب و تا زمانِ مرگ در اين سمت فعاليت كرد. در ضمنِ فعاليت در اركسترِ تلويزيون،اقدام به تأسيسِ آموزشگاهِ خصوصيِ موسيقي كرد كه هنرآموزان بسياري در آن آموزشگاه به آموختنِ موسيقي پرداخته‌اند.

از آثارِ مكتوبِ عليِ سليمي مي‌توان به «متدِ تارِ آذربايجاني» اشاره كرد. از ويژگي‌هاي اين كتابِ آموزشي اين است كه تكنيك‌هاي نواختنِ تارِ آذربايجاني به روشِ پيشينيان ارائه شده‌است. در حالِ حاضر استفاده از چهار انگشتِ دستِ چپ برايِ گرفتنِ سيم در جمهوريِ آذربايجان رايج است و در متدِ سعيد رستموو نيز گرفتنِ سيم با چهار انگشت ارائه شده‌است. در متدِ سليمي از پنج انگشتِ دستِ چپ برايِ گرفتن سيم استفاده مي‌شود.

در سالِ ۱۳۶۷ شمسي سليمي به گرفتنِ دكترايِ افتخاريِ موسيقي از طرفِ وزارتِ فرهنگ و ارشاد ايران نايل شد. گفتني است كه دو اثر ماندگارِ او به نام‌هايِ «آيريليق» و «سيزه سالام گتيرمي‌شم» در بسياري از ممالك ترك‌زبان به طورِ گسترده‌اي شناخته شده و اجراهايِ گوناگوني از آنها ارائه شده‌است. او سالهاي پاياني عمر خود را در تبريز گذراند و تاثير بسزايي بر رشد و گسترش موسيقي آذري گذاشت. تنديس او به عنوان «آهنگساز برجسته شرق» در يونسكو نصب شده‌است.
منبع ويكي پديا


در سال 1376 در حالي كه شهر استانبول خود را براي تجليل از مقام هنري استاد سليمي آماده مي كرد و از مدتي قبل نيز اركستر به رهبري استاد و با آواز نگارنده  و جمعي از همكاران ، خود را براي اجراي آثار اين هنرمند آماده مي نمود متاسفانه در سحرگاه دوم ارديبهشت همان سال اين هنرمند گرانمايه در اثر سكته مغزي در سن 74 سالگي به ديار باقي شتافت و تمامي هنرمندان و هنر دوستان را داغدار نمود.پيكر اين هنرمند وارسته در دوش مردم تبريز و هنرمندان سراسر كشور به گلزار هنرمندان تشيع و به خاك سپرده شد.


شعر آيريليق
فيكريندن گئجه لر ياتا بيلميرم
بو فيكري باشيمدان آتا بيلميرم
دئييرم چون سنه چاتا بيلميرم
آيريليق، آيريليق، آمان آيريليق
هر بير دردن اولار يامان آيريليق
اوزوندور هيجرينده قارا گئجه لر
بيلميرم من گئديم هارا گئجه لر
ووروبدور قلبيمه يارا گئجه لر
آيريليق، آيريليق، آمان آيريليق
هر بير دردن اولار يامان آيريليق
ياديما دوشنده آلا گوزلرين
گويده اولدوزلاردان آلام خبرين
نئيله ييم كسيبدير مندن نظرين
آيريليق، آيريليق، آمان آيريليق
هر بير دردن اولار يامان آيريليق
آيريليق درديني چكمه ين بيلمز
ياردان آيري دوشن گوز ياشين سيلمز
دئييرلر اينتظار خسته سي اؤلمز
آيريليق، آيريليق، آمان آيريليق
هر بير دردن اولار يامان آيريليق
نئجه كي ائليمدن آيري دوشندن
سورار بيربيريني گوروب بيلندن
حسرتله سيزلار يار داييم بو غمدن
آيريليق، آيريليق، آمان آيريليق
هر بير دردن اولار يامان آيريليق
ايل لردي اوزاقام آرخام ائليم دن
بلبلم دوشموشم آيري گولوم دن
جور ايله آييريب شيرين ديليم دن
آيريليق، آيريليق، آمان آيريليق
هر بير دردن اولار يامان آيريليق
اولوبدور بيگانه ياريم_ يولداشيم
غريبه ساييلير سئوگيم – سيرداشيم
بوجاوان چاقيمدا آغارديب باشيم
آيريليق، آيريليق، آمان آيريليق
هر بير دردن اولار يامان آيريليق
مني آغلاداندان گولوش ايسته رم
آيري دوشنيمله گوروش ايسته رم
حصاري ييخماقا يوروش ايسته رم
آيريليق، آيريليق، آمان آيريليق
هر بير دردن اولار يامان آيريليق
سئوگيليك اولوبدور شاني فرهادين
سئوگي سي هاردادير، هاني فرهادين
دييه ره ك چيخاجاق جاني فرهادين
آيريليق، آيريليق، آمان آيريليق
هر بير دردن اولار يامان آيريليق

ثقة‌الاسلام تبريزي از شهداي جنبش مشروطيت

یازار : Aydin



ميرزا علي‌آقا تبريزي (۱۲۷۷ ه.ق- ۱۳۳۰ ه.ق) مشهور به ثقة‌الاسلام تبريزي يا ثقة‌الاسلام دوم، از علماي آذربايجان و يكي از شهداي جنبش مشروطيت ايران بود. او از مشروطه‌طلبان و آزادي‌خواهان بود و در تبريز به دست روس‌ها به دار آويخته شد.....

http://up.patoghu.com/images/z5es7zy20o4hzltwkn4p.jpg
براي مشاهده مطلب بر روي ادامه مطلب كليك كنيد

ثقة‌الاسلام تبريزي از شهداي جنبش مشروطيت

ميرزا علي‌آقا تبريزي (۱۲۷۷ ه.ق- ۱۳۳۰ ه.ق) مشهور به ثقة‌الاسلام تبريزي يا ثقة‌الاسلام دوم، از علماي آذربايجان و يكي از شهداي جنبش مشروطيت ايران بود. او از مشروطه‌طلبان و آزادي‌خواهان بود و در تبريز به دست روس‌ها به دار آويخته شد.


زندگي:
او در ۱۲۷۷ در تبريز بدنيا آمد. پدر بزرگش حاج‌ ميرزا شفيع صدر ثقةالاسلام شاگرد سيد كاظم رشتي و رئيس شيخيه تبريز بود. پدرش حاج ميرزا موسي ثقةالاسلام در جنبش تنباكو شركت داشت.

تحصيلات خود را در تبريز و سپس در كربلا و نجف انجام داد. پس از آن به تبريز بازگشت و در ۱۳۱۹ بعد از درگذشت پدرش لقب «ثقةالاسلام» را به پيشنهاد محمدعلي ميرزا وليعهد از مظفرالدين‌شاه دريافت كرد و رئيس شيخيه در تبريز شد. سه بار ازدواج كرد و سه پسر و چهار دختر داشت. زبان‌هاي تركي و فارسي و عربي و فرانسه را مي‌دانست و نشريات عربي را مي‌خواند و در سخن‌راني‌هاي خود مردم را از اوضاع دنياي جديد با خبر مي‌ساخت. با اميرنظام گروسي و مهديقلي هدايت و اديب‌الممالك فراهاني معاشرت و گفتگو داشت. طبع شعر داشت و در كتابخانه خود مجلس شعر‌خواني برگزار مي‌كرد.

مشروطيت:
از آغاز جنبش مشروطيت از هواداران آن بود. پس از اعلام مشروطه در انتخابات دوره اول مجلس شوراي ملي راي اول را در بين علماي تبريز بدست آورد ولي نمايندگي را نپذيرفت. با تأسيس انجمن ايالتي آذربايجان از حاميان آن شد و در مقابل انجمن اسلاميه كه علماي مخالف مشروطه تأسيس كرده بودند پشتيبان انجمن ايالتي بود.

در دوره استبداد صغير سعي زيادي براي جلوگيري از اشغال تبريز و حل مسالمت‌آميز مسائل داشت. پس از فتح تهران كوشش كرد كه از خلع محمدعلي شاه جلوگيري كند و اختلافات با مسالمت حل شود ولي موفق نشد. با اشغال تبريز از سوي نيروهاي روسيه تزاري سعي در آرام كردن اوضاع داشت. به اصرار او ستارخان و باقرخان از تبريز به تهران رفتند.

پس از اولتيماتوم روسيه به ايران و درخواست اخراج شوستر، مردم تبريز به تظاهرات دست زدند. مجاهدين تبريز به هواداري از مردم آماده مقابله با نيرهاي روس شدند. ثقةالاسلام با اقدامات مجاهدان مخالف بود و همين به دشمني آنان با او منجر شد. با شروع جنگ از سوي روس‌ها، ثقةالاسلام به مخالفت با‌آن‌ها برخواست و در نامه‌اي از امير حشمت نيساري رئيس شهرباني تبريز خواست كه در برابر روس‌ها مقابله و دفاع كند. با آن‌كه در چند روز نبرد مجاهدان نيروي روس را ضعيف كرده بودند ولي منحل شدن مجلس در تهران و پذيرش اولتيماتوم ثقةالاسلام را واداشت كه از مجاهدين بخواهد كه سلاح را بر زمين بگذارند.

به‌داركشيدن ثقةالاسلام

روس‌ها از ثقةالاسلام خواستند كه به كنسولگري روسيه در تبريز بيايد. با آن‌كه كنسول عثماني به او هشدار داده بود، ثقةالاسلام از مخفي شدن و پناهندگي در كنسولگري عثماني سر باز زد و به كنسولگري روسيه رفت. در آنجا از او خواستند كه بنويسد كه آغاز كننده جنگ مجاهدان بوده‌اند ولي ثقةالاسلام از اين كار خودداري كرد و گفت روس‌ها جنگ را شروع كرده‌اند. پس از آن او را همراه هفت تن ديگر در روز عاشورا به‌دار كشيدند. او را در محلي كه اكنون مقبرةالشعراي تبريز است دفن كردند.
پس از انقلاب اكتبر روسيه، دولت شوروي هيئتي را به تبريز اعزام كرد و به عنوان عذرخواهي دسته‌گلي بر مزار وي گذاشتند.

آثار:
    * مرآةالكتاب در اسامي مولفات شيعه است.
    * نامه‌هاي تبريز
    * ايضاح‌الانباء
    * بث‌الشكوي (ترجمه بخشي از تاريخ يميني)
    * مجموعه ‌تلگرافات
    * تاريخ امكنه شريف
    * بالون ملت ايران به كجا مي‌رود؟ (رساله)
    * ترقي مملكتي به مال است و تحصيل مال با علم (رساله)
    * اصول سياست اسلاميه
    * مجمل حوادث يوميه مشروطه
    * لالان (رساله)
    * نامه‌ها



منبع: ويكي پديا

كريم شفائي

یازار : Aydin

كريم شفائي

 

                                    زندگي نامه و 15 شعر 
                 

 

 

كريم شفائي هستم، زاده و پرورده تبريز- شهري كه ديگر از سردار ها و سالار هايش نشاني به جاي نمانده است! بين 46 سالگي و 47 سالگي سرگردانم و به درستي هم نمي دانم كه هستم و چه مي كنم و چه مي خواهم؟!

به ظاهر خبرنگار و سرپرست روزنامه هاي كار و كارگر و دنياي اقتصاد در آذربايجان شرقي هستم و عنوان دبيري انجمن صنفي مطبوعات اين خطه را نيز با خود يدك مي كشم.

سال هاي سال توي كار مطبوعات بوده ام و سال هاي زيادي را هم در راديوي همين شهر به عنوان نويسنده و برنامه ساز سپري كرده ام.

البته چند سالي هم پايتخت نشين بوده و در واحد نمايش راديوي ميدان ارك يك دوره آموزشي دو ساله را گذرانده ام كه مثلا نويسنده بشوم- كه صد البته نشده ام!

زماني هم داستان نويس بوده ام و تعدادي از به اصطلاح داستان هايم در روزنامه ها و مجلات مختلف چاپ شده اند، كه حتي اين چاپ شدن ها نيز نتوانسته چهره اي از من در اذهان ديگران تصوير كند!

در سال هايي بسيار دورتر هم مشق عكاسي و سينما كرده و از يكي دو جشنواره و مسابقه عنوان هايي كسب كرده ام كه آنها نيز نتوانسته اند چهره اي از اين آدم بي چهره پديد آورند!

حالا هم كه موسم پيري و پيرانه سري از راه رسيده- هشدار بزرگان را ناديده گرفته و بساط معركه و معركه گيري پهن كرده ام تا شايد دلي برايم بلرزد و چشمي به لب هايم خيره بماند- لااقل براي وقتي كه من نيستم و كسي هم نيست كه بر سر خاكم مويه كند!

 

كريم شفايي،  دوشنبه 26 مرداد ساعت 7 بعد از ظهر بر اثر خونريزي مغزي در بيمارستان امام تبريز چشم از جهان بسته است. روحش شادو يادش گرامي.

 

 

پانزده شعر از كريم شفائي

1

باي ذنب قتلت

اين بانگ انا الحق از كدامين حنجره بر مي خيزد؟

ققنوس كدامين خلواره آتش و دود

مرگ را به سخره گرفته است

كه سردار من چهره و گيسوي

چنين به خون خويش مي آرايد؟

گلگونه مردن رسم سرخ جامگان است،

سپيد جامه من چقدر خون از جگر بايد بر آرد

كه غسل شهادتش بر آيد؟!

2

مرا از صليبم پايين بكشيد!

كتاب ها دروغ نوشته اند

وقتي لب هايت براي يك چكه عشق چاك خورده اند

مسيح هم اگر باشي

وسوسه عاشق شدن رهايت نخواهد كرد!

3

شاه ماهي ها و گوش ماهي ها

همهمه باد دور شده است

و گوش ماهي هايم

بي هيچ دلهره اي

نام تو را آواز مي دهند!

آيا شاه ماهي ها اجازه خواهند داد

تو يك بار ديگر

سر از آب در آوري و

با افسون نگاهت

در اعماق آب ها غرقم كني؟

4

وقتي چشم هاي تو قشنگ تر از شعرهاي من هستند

چه فايده من اگر

زيباترين شعرهاي عالم را بسرايم

و تو با حجب و حيايي دخترانه

فقط بگويي: خيلي قشنگند!-

وقتي كه چشم هاي تو

قشنگ تر از شعرهاي من هستند و

من هيچ وقت نتوانسته ام

چشم در چشم تو بدوزم و بگويم:

خيلي قشنگند!-

5

آشيانه اي براي تو

رنجشي كه در صدايت به ارتعاش در آمده بود

آواي پرنده خسته اي بود كه شاخه اي براي نشستن نمي يافت

برف روپوشي كشيده بود بر باغ

و هيچ دانه اي به هيچ منقاري نمي رسيد

من ميان تب و درد- به خود لرزيدم

تا برف از سر و روي بتكانم

6

گرماي آفتاب را از من نگير

چشمانت را كه باز مي كني

در دهليزهاي خنك خواب مي لغزم و پيش مي روم،

اما پلك كه بر هم مي گذاري

سرماي كريه زمستاني از خواب مي پراندم!

هيچ وقت نگاه از من مگير

كه از تاريكي سايه ها عجيب بيزارم!

7

نطع خونين

دست چپ ات را بيهوده بر آن نطع خونين نهاده اي

تقدير تو را نه دست چپ - و نه دست راست،

تقدير تو را دلت رقم زده است.

ساطورت را بر سينه ات فرود آور!

8

در مسلخ عشق چه عاشقانه آواز مي خواني عاشق!

مگر كمر به قتل خورشيد بسته اي

كه چنين تابنده وتابان به درخشش در آمده اي

از پس آن مردمك هاي سياه همچون شب پر ستاره!

هرم آتش كدام قبيله از درونت سر بر مي كشد

كه ديدگانت را چنين شعله ور كرده اي

وقتي كه ازعشق سخن مي گويي!

آيينه كدام جادوگر رازها و رمزها بر چشمانت پرتو مي افكند

آنگاه كه آوازخوانان گرد سر من به رقص در مي آيي

تا تيغ جلادت عاشقانه فرود آيد بر گردنم!

9

عاشق ترين مغروق جهان

من با تو از انگشت هايي سخن گفتم

كه قطره قطره اشك از گونه هاي خيس پاك مي كنند،

اما تو كه عاشق غواصي بودي

مرا جا گذاشتي

تا سيلاب اشكم دريايي شود توفنده و طوفاني-

و آن وقت تو

چنان قهرمانانه شيرجه بزني در اعماق تاريك

كه روزنامه ها از انتظار به خود بلرزند

و با هيجان تيتر بزنند:

جنازه عاشق ترين مغروق جهان را از آب گرفتند!

10

آقاي دكتر، ما خوب مي شويم؟

چرا ماتت برده

خيابان ها پر از آدم هايي است كه به ديد و بازديد مي روند

رخت هاي عيد مان كجاست

ما هم مي توانيم نونوار كنيم و راه بيفتيم

مثل همه

تو لب هايت را رژ مي مالي

و من گره كراواتم را سفت مي كنم

آن وقت تو مثل هنرپيشه ها آرنجت را پيش مي آوري

تا من دست در بازويت كنم و به روي همه رهگذران لبخند بزنم

اين مهم نيست كه آدم واقعا خوشبخت باشد

خوشبخت آنهايي هستند كه

اداي آدم هاي خوشبخت را در مي آورند

ومن و تو

مي توانيم در اين روزهاي پر ازدحام نوروزي

اداي آدم هاي خوشبخت را درآوريم

و به ريش بدبخت هايي كه خوشبختي يادشان رفته- بخنديم

11

نيست آيينه اي، تا بر افروزد شعله اي

پاس مي دهد روزان

و شبان

بر سوخته كشتزارم

مترسكي كه نيست او را

پروا

از باد

يا باران

يا پاشيده ماه تابان.

آواز كه بر مي دارد خاك

حنجره عطش شكاف مي خورد

در آستان يك روز پاك.

آواز

لرزش

شوق!

مي آيد

كه ستاره كند دامانش

مي آيد

كه مهتاب كند هر شب آسمانش.

اما نيست آيينه اي

كه بر افروزدشعله اي

در نگاهش.

12

آه از نهاد شب مي گريزد

روييده است شاخسار اميد

بر گذرگاه انديشه

رويا روي وزش هزار شعله باد

كه مي كند از جاي

هر افتاده

تك مانده

ريشه درد را.

و آه از نهاد شب مي گريزد

چنان گريز نگاه

از تلاقي حادثه اي

كه عشق نام گرفته است.

و كودك

مانده است

كه چگونه به صبح آرد

شب تيره را.

و دردا درد هزار فرياد

در آبشخور گونه هاي عطش

مي سرايد سرودي

كه نمي خواني اش هيچ گاه

بر لبان معصوم عشق.

13

من گرمي شور عطشم!

من مي آيم

از ميان پلك هاي بسته

و مي گذرم از ميان نيزار مژه ها

و وقتي خواب مي شوم

بر گونه هايت

روياي هاي كودكيت

صف مي كشند

براي شنيدن نجوايي كه

از دوستت دارمت ها مي گويد با تو

و گل مي دهد

غنچه هاي پژمرده لب هايت

با زلال آبي كه

من از كوثر جان آورده ام برايت

بگذار بر چشمانت بدرخشم

همچون شبنم هايي كه صبحگاهان

بر گلبرگ هاي باغ مي درخشند

و بگذار رها شوم

بر انحناي ظريف گلگونه هايت

و همچون بوسه اي آرام

چنان بر لب هايت بنشينم

كه هيچگاه نداني چقدر گرفتار گرمي شور عطشم!

كيست كه نگريد مرا

در دوري آغوش يك يار

و كيست نخندد مرا

در شتاب آغوش يك ديدار

ديوانه ام

بپذير بر طعم لبانت مرا

14

آسمان پس از باران، آسمان پس از ياران

خواب

يا بيدار خواب،

نمي دانم

شايد به ديدار آب.

ساده

چون كودكي خيال،

و با گام هايي به نرمي احساس.

آسمان

سرخ و سفيد و آبي،

چتر گشوده بود بر فراز سرش

و انگار به آوازي جاودانه فرا مي خواند او را

رنگين كمان هزار رنگ و هزار ريحان.

آسمان

پس از باران

چه رنگي دارد خدايا!

مي دانم

به آبشخور عاطفه مي رفت،

چونان يك اسب

و طراوت مهتاب بر يالش

مي درخشيد شايد.

پاك

چونان كودكي خاك،

و به نرمي احساس قد كشيدن درخت تاك.

خيس بود مژه گل

و شبنم

در اشك او دانه بلور مي شد انگار.

و رنگ مي خورد

سايه روشن سبز گياه،

و ستاره

در سربي رنگ سحر

نه يك خيال،

ديگر فسانه بود انگار

و خاك مي سوخت در تب پر تاب آفتاب.

گناه خاك

يا كه گناه تاك،

نمي دانم

انگار بالا مي رفت شيره خاك

از ساق هاي نحيف و چروكيده درخت تاك.

و انگور

آفتاب را بهانه مي كرد.

و مي دانم

يك روز ديگر دستي

خوشه هاي انگور را در صندوق ها دسته مي كرد.

و او مي رفت

تشنه

چونان كودكي احساس بلوغ،

آهنگ بازگشت اما

مي دانم

ديگر سوت نمي شد بر لبانش.

آب

يا سراب،

نمي دانم

شايد پلك آرزو بود

كه مي سوخت در نگاهش.

مي آمد

يا نمي آمد،

نمي دانم

صداي شيهه اسبي از دور مي آمد.

تاكستان

مانده بر خاك،

شايد بيدار

يا شايد تشنه ديدار

اما در خواب خود

او آب مي شد انگار.

آسمان

پس از ياران

چه رنجي دارد خدايا!

15

گرفت آتش به هيمه جان

گفت با من

ساز كن آواز خود را

گفت با تو

ناز كن آغاز بت را

و گرفت آتش

به هيمه جان

و رقصيد آتش

در هنگامه باد.

-وقتي-

در آمديم به باغ

تا بر چينيم گل نياز

غوغا مي كرد ساز آواز

در شادابي جنگل ياد.

خاطره ها رنگ مي خورد

و من آن روز به نماز مي ايستاد عشق را

و توي آن روز به نياز مي ايستاد بوسه شوق را.

گفتمش با گيسو

درازم كن چون سايه

در پرهيب رقص لرزان برگ ها

تا آرمش در بر آهوي گريز پا را.


  • [ 1 ]